نقد سوم وچهارم وپنجم از اصل دوم وسوم
نقد سوم) آمیختگی حوزه اندیشه و حوزه عمل
لازمه وحدت و کثرتی که نویسنده تعریف نموده این است که: هر کس تن واحده بودن جهان را ادراک نکند در کثرت است و هر کس در کثرت باشد فقط به منافع خود توجّه میکند و دیگران را به رسمیت نمیشناسد؛ بنابراین برای این که انسان از شرّ خود محوری رهایی پیدا کند باید به درک تن واحده بودن جهان هستی دست یابد! به عنوان مثال گاهی انسان میخواهد بفهمد مفهوم «امّت» چیست؟ امّت به مجموعهای از انسانها گفته میشود. ممکن است کسی مفهوم امّت را بفهمد و یا نفهمد. امّت را دارای کثرت و مجموعهای از افراد متعدّد بداند ویا این که امت را یک واحد پیوسته از انسانها بشمارد. این مربوط میشود به نگاه و درک انسان و به جنبه نظری. گاهی نیز انسان نیاز به پیوستگی و انس و الفت و همدلی و ایجاد منفعت مشترک بین خود با دیگران دارد. در اینجا جنبه عمل، منظور است یعنی باید این منفعت مشترک را با عمل خود به وجود آورد؛ بنابراین گاهی انسان در پی درک وحدت یا کثرت است مانند درک مفهوم امت و گاهی در پی ایجاد وحدت مشترک در رفتار و اعمال است. با توجّه به این مثال آیا میتوان چنین گفت: انسان یا وحدت مفهوم امت را درک میکند و یا در زندگی دچار کثرت و آشفتگی است و هر کسی به فکر منفعت خودش میباشد. بیشک چنین مطلبی باعث آمیختن دو مسئله با یکدیگر است. آیا ممکن نیست که کسی تن واحده بودن جهان هستی را درک نکند اما به منافع دیگران توجّه کند و یا آیا ممکن نیست که کسی تن واحده بودن جهان هستی را درک کند اما به منافع دیگران توجّه ننماید.
به بیان دیگر: در اینجا بین حوزه اندیشه و حوزه عمل، خلط و مغالطه صورت گرفته است؛ زیرا اگر فرض کنیم، عالَم، تن واحده باشد و انسان هم موفق به ادراک این تن واحد بشود چگونه این وحدت جهان، انسان را از خویشتن محوری میرهاند؟ چه ملازمهای بین این دو وجود دارد؟ خویشتن محوری انسان نوعی رذیله نفسانی است که راه حل آن، اخلاق عملی است نه ادراک تن واحده بودن جهان! ادراک تن واحده بودن جهان اگر به فرض، قبول باشد جنبه نظری دارد و انسان از این راه نمیتواند به ایجاد ارتباط و تعامل با دیگران بپردازد.
به عبارت سوم: وحدت جهان اگر فرضاً، قبول شود از سنخ هستی شناسی بوده و در حوزه «استها» جای دارد نه در حیطه «بایدها». اساساً این گونه وحدت به خودی خود نمیتواند «باید» ی را در پی داشته باشد.
حاصل این که ملازمهای بین درک تن واحده بودن جهان با حفظ منافع دیگران وجود ندارد واین یکی از پیآمدهای آمیختن دو تقسیم بالا با یکدیگر است [۱].
نقد چهارم) تنها راه نجات
برآیند اصل دوم و سوم این است که ادراک تن واحده بودن جهان، مردم را از کثرت و خود محوری، نجات داده و به وحدت ادراکی و حفظ منافع یکدیگر میرساند. نظر نویسنده که میگوید: «در عالم کثرت، هیچ دو انسانی نمیتوانند یکدیگر را تحمّل کنند» نشان میدهد که وی، الگوی عرفان کیهانی را تنها راه برای سازگاری انسانها با یکدیگر و تحمّل هم و نجات از آشفتگی میداند. از این نظر تنها عرفان کیهانی است که میتواند با سوق دادن انسانها به وحدت ادراکی مورد نظر، راه نجات بشر از خود محوری و کثرت را هموار کند. حال این سؤال مطرح میشود که:
آیا واقعاً فقط عرفان کیهانی است که با آموزههای خود میتواند بشر را به ساحل نجات برساند؟ آیا تاکنون مکتبی نیامده که به ایجاد وحدت، الفت و آشتی بین مردم اهتمام ورزد و آنها را از تفرقه، خود محوری و منفعتطلبیهای افسار گسیخته پرهیز دهد و در این راه به موفقیت تجربی دست یابد!؟
نقد پنجم) سادهانگاری ایجاد وحدت
ایجاد وحدت انسانی آن قدر کار آسانی نیست که با این ساز و کار ساده یعنی درک تن واحده بودن جهان هستی و صرفاً توافق و اشتراک نظر در هوشمندی و شعور کیهانی [۲] بتوان به آن دست یافت؛ زیرا انسان موجودی دارای ابعاد پیچیده فردی، اجتماعی و درونی و برونی است که برای ایجاد وحدت بین آنان به برنامهای حسابشده و جامع، نیاز است. این ساز و کار جامع و منسجم باید هماهنگ با وجود انسان باشد و تنها از دست کسی برمیآید که انسان را آفریده است. هدف از بعثت انبیا نیز این است که انسانها را به وحدت برسانند؛ یکی از آیات بیشمار قرآن در این زمینه آیه ذیل است:
کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ [۳]
مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ (وتضادی در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد، در این حال، خداوند پیامبران را بر انگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی که به سوی حقّ دعوت میکرد با آنها نازل نمود تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کنند. (افراد با ایمان، در آن اختلاف نکردند) تنها (گروهی از) کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانههای روشن به آنها رسیده بود به خاطر انحراف از حقّ و ستمگری در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود. (امّا افراد بیایمان همچنان در گمراهی و اختلاف باقی ماندند) و خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند.
علامه طباطبایی (ره) در تفسیرالمیزان حدوداً در شصت (۶۰) صفحه به تفسیر این آیه پرداختهاند.
بنابراین آیا بهتر نیست راهکار قرآن کریم برای ایجاد وحدت بین انسانها معلوم شود؟ اگر همین راهکار، پیش گرفته و به خوبی پیاده شود و به آیه:
إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ؛ [۴]
اگر خدا را یاری کنید شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میسازد. توجه گردد یقیناً راهی درست را پیموده خواهد شد.
پی نوشت:
[۱]- بنابراین، نویسنده آنچه را علّت نیست علّت پنداشته و یا این که چند مسئله را با هم یکی کرده است، واین دو از اقسام مغالطه به شمار میروند (وضع ما لیس بعله عله یا جمع المسائل فی مسئله واحده).
[۲]- عرفان کیهانی، اصل ۴، ص ۵۸.
[۳]- بقره: ۲۱۳.
[۴]- محمّد: ۷.
در یک حدیث از حضرت علی (ع) دیدم که مردم را از (کید لطیف) شیطان، آگاه ساخته و هشدار داده اند. به این شکل که شیطان در ابتدا با حیله وارد میدان میشود و طوری جلوه می کند که شخص خیال می کند او فرشته است و بعد نیش خود را می زند ….
عرفان حلقه هم این گونه است. چنان فریبکارانه عمل می کند که شخص به تدریج از خدا فاصله می گیرد و یک وقت چشم باز می کند و می بیند از قرآن و دین و شریعت و اولیای دین دور افتاده و خلع سلاح شده است