مقدمه
نقد و بررسی فرقهها، نحلهها و انشعابات گوناگونی که بر پیکره درخت تناور اسلام روییدهاند نه مساله تازهای است که محصول دیروز و امروز باشد و نه رویش و نضج انگلی شبه فلسفهها و شبه عرفانها در دامن دین امری قریبالاتفاق و جدیدالظهور است. از آغاز شکلگیری و تثبیت، اسلام همواره با غُلات و افراطیون و تفریطیون دچار اصطکاکات فکری، علمی و حتی در برخی برههها فیزیکی نیز بوده است. از کسانی که در دوران حیات امیرالمومنین تا سر حد پرستش او افراط نمودند و البته با برخوردهای تند ایشان مواجه گردیدند تا فرق و نحلی که در دوران پس از عصمت به عناوین و انحاء گوناگون از مسیر مستقیم، منحرف شدند، همه و همه مصادیقی برای نقد و بررسی این شبه عرفانها و ماکتهای فلسفه به شمار می روند.
البته بر محققان و اهل دانش پوشیده نیست که این انحرافات تنها مختص به فرق و نحلی که در دامن اسلام پا گرفتند نیز نمیشود بلکه همه ادیان و مکاتب الهی به نوعی با این امر تاملبرانگیز مواجه بودهاند؛ امری که بیش و پیش از آنکه همت منتقدین و دلسوزان و متدینین را معطوف به رد و انکار و تکفیر اینگونه حرکات نماید، به نظر میرسد محتاج کالبد شکافی ماهوی و «چرایی» حدوث واقعه باشد؛ همان چیزی که این روزها به آن «صورت مساله» میگویند و صورت مساله نیاز به حل شدن دارد.
در این مجال و مقال مختصر نه یارای بررسی همه جانبه این آفات و انحرافات که گفته شد هست و نه قصد ما از تهیه این اوراق مختصر، پرداختن به چنین امر مهمی است؛ مسالهای که بایستی از وجوه گوناگون روانشناسانه، دین پژوهانه، ساختارهای جامعه شناسانه و نیز زیستبومهای فرهنگی و مذهبی هر قوم و ملتی مورد بررسی و تدقیق علمی قرار بگیرد.
نگاه ما در این نوشتار خاصتا معطوف به جریانی از این دست نحلهها و شبه عرفانها و فلسفهگونههاست که عمری کمتر از دو دهه در این دیار دارد و پایهگزاران و مبدعان و مجریان این جریان ـ که این اصطلاح «جریان» را تسامحا به کار میبریم ـ قائل به نوعی از ارتباط کیهانی میان اجزاء عالم وجودند و بر پایه همین تفسیر نیز «حلقه«ای را شکل دادهند که از آن به «عرفان کیهانی» تعبیر شده است.
گذشته از اینکه مبانی عرفانیای که «حلقه» بر اساس آن تشکیل شده تا چه حد درست یا نادرست فهمیده شده ـ که در متن پیش رو به آن خواهیم پرداخت ـ دو مساله اساسی مد نظر نگارنده این سطور است.
مورد اول: چند سال پس از شروع فعالیت حلقه، به دلیل مراجعه متعدد دانشجویان به اینجانب برای ارزیابی تعالیم حلقه، بنده تصمیم گرفتم تا با نوشتن پاورقی بر برخی آثار حلقه روشن نمایم که آنچه حلقه بیان میکند نه تنها مباحثی نو و بدیع نیست بلکه معادلهای صحیح آن در عرفان و حکمت اسلامی از قوت و ثبات بیشتری نیز برخوردار است و پشتوانه این ثبات و وزانت نیز ریشه در آیات و روایات اسلامی دارد. و در واقع باید گفت تشابه میان اصطلاحات حلقه در متن اساسنامه یا متون دیگر با آنچه در پاورقیهای نوشته شده توسط اینجانب وجود دارد صرفا اشتراکاتی لفظی است.
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
و معالاسف پاورقیهای اینجانب به آثار حلقه از طرف مدعیان این جریان به عنوان تاییدی بر نظرات ایشان تلقی شد و با کمال تاسف از جانب دوستان نیز حمل بر توجیه تعالیم حلقه شد. از آنجا که حلقه مذکور به خیال آنکه صاحب این قلم از وجاهت علمی برخوردار است با استفاده از این عنوان در پی تثبیت جایگاه خود در این آشفته بازار عرفان و معنویت و یافتن جایگاهی در ذهن مخاطبان خاص و عام خود است بنده نیز بدون هیچگونه مسامحه و در کمال شجاعت علمی و نیز بر مبنای وظیفه شرعی و دینی خود هرگونه ارتباط سری و علنی خود را با این حلقه رد نموده و این نقد نیز جهت تنویر افکار عمومی و تصریح در نقد تعالیم و آموزههای حلقه میباشد. و اما دومین مورد از آنچه ذهن نگارنده را به خود معطوف و مشغول نموده است شامل نقد آموزههای این حلقه است که در مبانی و مبادی فکری و نظری این نوع از شبه عرفانها، گپهای فلسفی و مناطق فراغ زیادی وجود دارد که بر پایه مغالطات منطقی و خلاءهای فلسفی شکل گرفتهاند و چنانچه با نگاهی سطحی و زودگذر به آنها نظر افکنده شود جذاب، بدیع و پرهیجان به نظر میرسند اما در حقیقت زیر این قشر فریبنده، لایههایی از خردستیزی و اخلاقگریزی وجود دارد. در ساحت عمل نیز این نوع از عرفانها دچار همان مشکلی هستند که در مبانی نظری بدان مبتلایند. بدان معنا که بسیاری از اعمال و رفتارهایی که توسط منتسبین به این نوع عرفانها بروز مییابد نه تنها با مبانی دینی و ایمانی عقلی منافات دارد بلکه در راستای همان مبانی نظری که خود ایشان بدان میپردازند نیز قرار نمیگیرد.
در پایان این مقدمه بار دیگر متذکر میگردم که راه برخورد با این گونه انحرافات و پدیدههایی که از بستر حاصلخیز دین به مثابه علفهای هرز بیرون میآیند و حیات اصل دین را به مخاطره میاندازند در وهله نخست عدم به وجود آوردن فضایی است که این شبه عرفانها و شبه فلسفهها بتوانند در آن نضج و نمو کنند و این مهم میسر نخواهد شد مگر با ارائه عرفان اصیل مکتبی و معنویت پایدار دینی از زبان و قلم راهرفتگان و متخصصان واقعی این دانش الهی و آسمانی. و هر بار که با چنین پدیدههایی در جامعه مواجه میشوم این کلام بلند به ذهنم خطور میکند که: «به جای آنکه به تاریکی دشنام فرستی، چراغی روشن کن»
درونها تیره شد باشد که از غیــب چراغی بر کُنــد خـلوت نشینی
مـروت گرچه نامی بی نشـان است نیـازی عرضه کن بر نازنــینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار که صد بت باشدش در آستینی
گر انگشت سلیــمانی نبــاشد چه خاصیت دهــد نقش نگینی
والسلام
اسماعیل منصوری لاریجانی
فروردین۱۳۹۰
بخش اول. نقد تعالیم نظری
حلقه نیز مانند هر نوع مکتب، جریان، دیدگاه یا فلسفه دیگری، بر اساس یک سری از آموزهها و تعالیم نظری بنیان نهاده شده و موسسین و مجریان این حلقه بر اساس همین تعالیم و مبانی نظری، عملکردهای خود را سامان میدهند. البته در این سالیان به وفور مشاهده شده است که جریانی، گروهی، فردی یا حزبی با شعارها و مبانی نظری ظاهرالصلاح وارد میدان شدهاند و پس از مدتی، مغایرت گفتار و کردار و نظر و عمل، حقیقت امر را بر مخاطبان روشن نموده است.
این در مورد فرد یا گروهی مصداق دارد که با مبانی نظری به ظاهر صالح و سالم به میدان اجتماع ورود مینماید اما در اینجا لزوما چنین نیست و مبانی نظری حلقه نیز در بسیاری از موارد دچار لغزش، خطا و انحراف از مسیر مستقیم گردیده است. اگرچه موسسین و مجریان حلقه کوشیدهاند در گفتارها و نوشتارهای خود در کمال دقت و ظرافت، از اظهار صریح نکاتی که موجب برانگیختن حساسیت شود احتراز نمایند اما از آنجا که اساس نگاه و منظر موسسین حلقه دچار لغزشهایی جدی است، این دقتها و ظریف اندیشیها نیز نتوانسته است بر ماهیت خط فکر اصلی حلقه و تعالیم عملی آنها سرپوشی بگذارد. آنچه در بندهای پیش رو میآید نقد بخشهایی از نوشتارهای مکتوب موسس حلقه میباشد که عدم پرداختن به دیگر موضوعات دال بر نبودن اشکال بر دیگر نظرگاهها نیست و این چند مورد صرفا جهت نمونه ارائه میگردد.
زیربنا و روبنا
یکی از مواردی که در اساسنامه حلقه به آن اشاره شده و در فقرات بعدی نیز به نسبت، رد پای این ایده قابل پیگیری میباشد مساله تفکیکی زیربنا از رو بناست. در بخشی از اساسنامه حلقه آمده است:
«در عرفان کیهانی(حلقه)، زیربنای فکری انسان مورد بررسی قرار گرفته، در مورد روبنای فکری اشتراکی، تعاریفی پیشنهاد مینماید و با بخش اختصاصی روبنای فکری انسانها که شامل اعتقادات و مراسم و مناسک مختلف است برخورد و مداخلهای ندارد.»(عرفان کیهانی، ص۷۳)
اول انکه این تفکیک زیربنا و روبنا طبق کدام میزان عقلی یا نقلی انجام پذیرفته است؟ و آیا اساسا ممکن است میان آنچه که حلقه، زیر بنا و روبنا مینامد تفکیک و انفکاکی قائل شد؟
ساحتهای وجودی انسان از پنهانترین لایههای روح و ذهن تا خارجیترین سطوح جسم همگی جزیی از یک واحدند و بر هر صاحب خردی روشن است که تاثیراتی که بر هر یک از این سطوح و ساحات متوجه میگردد بر سایر لایهها نیز تسری مییابد. بلکه در دین مبین اسلام و به طور کلی ادیان الهی(ابراهیمی) اعمال و مناسک دینی، خود ظهور یافته اعتقادات و در برخی موارد اصل اعتقادات محسوب میشوند تا جایی که در اسلام نماز به عنوان ستون دین و دیانت مطرح است؛
بنیالاسلام علیالخمس: الصوم والصلوه و….
فلذا نمیتوان میان آداب و مناسک دین با اعتقادات درونی آن جدایی و انفکاک قایل شد و از همین روست که عارفان کامل، شریعت را ظهور ولایت میدانند و به بیان دیگر، وصول به حقیقت جز از طریق شریعت حقه ممکن نبوده و بهتر است گفته شود که این معارف جز باطن آن اعمال و تعالیم شرعی نیست و شریعت تشکیل دهنده حقیقت معرفت است و همانگونه که ذیل این بند اساسنامه نیز ذکر نمودهایم شریعت، مستتر در طریقت است و انسان همان حقیقت را به رنگ شریعت میبیند؛ یعنی قالبی باید باشد تا محتوا بتواند در آن تجلی کند.[۱]
دوآلیسم توحیدی؟!
یکی دیگر از مبانی نظری که حلقه حول آن شکل گرفته است مجازی دانستن جهان هستی است. حلقه بر آن است که آنچه از حرکت ممکنات ناشی می شود مجازی است. در بخشی از اساسنامه حلقه آمده است:
«جهان هستی از حرکت آفریده شده است از این رو جلوههای گوناگون آن نیز ناشی از حرکت بوده و چون هر جلوهای که ناشی از حرکت باشد مجازی است در نتیجه، جهان هستی نیز مجازی میباشد و چون هر حرکتی نیاز به محرک و عامل جهت دهنده دارد، لذا این عامل حاکم بر جهان هستی را آگاهی یا هوشمندی حاکم بر جهان هستی میباشد که آن را شبکه شعور کیهانی مینامیم. بنابراین جهان هستی، وجود خارجی ندارد و تصویری مجازی از حقیقت دیگری بوده و در اصل از آگاهی آفریده شده است…. (عرفان کیهانی، ص۶۲)
اولین سوالی که که در مقابل این سخن به ذهن متبادر میگردد این است که بر چه مبنایی آنچه از حرکت آفریده شده است مجازی است؟ و آیا اصل حرکت مجازی است؟ که این مساله خود نهایتا به انکار جهان خارج میانجامد و البته از آنجا حرکت بر اساس مبانی فلسفی، حرکتی درونی و به بیان صدرایی حرکتی جوهری و انکار این حرکت نهایتا به انکار جهان باطن نیز منجر خواهد شد. همچنانکه در پاورقی این بند از اساسنامه نیز ذکر نمودهایم عرفا محبت را خمیر مایه عالم میدانند و چرخش عالم را بر مدار حب تبیین مینمایند و این حرکت حبی که از مبدا قوس نزول شروع میشود و بعد همه موجودات عالم را با خودش میبرد و در کشتی وحدت سوار میکند. در عرفان این مسیر را ولایت مینامند و دایره ولایت آنقدر وسیع است که مماس بر عالم وحدت است.[۲] از سوی دیگر حلقه معتقد است که «هر حرکتی نیاز به محرک دارد» و باز معتقد است آنچه ناشی از حرکت است (جهان هستی) مجازی است. این سوال مطرح میشود از آنجا که همواره باید علت با معلول خود مسانخت داشته باشد و به عبارتی معلول، ظهور و مظهر علت است آیا میتوان از علت حقیقی، معلولی مجازی صادر شود؟ و آیا اساسا فعل غیر حکیمانه(مجازی) از فاعل حکیم علیالاطلاق قابل فرض است؟
اساسا در فرهنگ وحی همه چیز بعنوان آیه و نشانه حق مورد تکریم و احترام و علامتی به سوی حق متعال است. عالم در عرف عرفان بیانگر آیات و بینات الهی است؛ «و سنریهم ایاتنا فیالافاق و فی انفسهم افلا تبصرون» که همه این آیات انسان ار به عالم وحدت حقتعالی سوق میدهد:
و فی کل شی له ایه تدل علی انه واحد
بحث عدم وجود خارجی جهان هستی و غیر واقعی بودن آن نیز در طول همان مبنای تفکیک زیر بنا و روبنا قرار دارد. در اینکه در قرآن کریم و کلام معصومین و عرفا و به طور کلی در فرهنگ اسلام به فانی بودن عالم ماده و پایداری عالم معنا و روحانیت اشارات فراوانی شده است جای هیچ شکی نیست اما آنچه که غالبا در فلسفههای هندی با آن مواجهیم و تفسیری که این فلسفهها از دنیای ماده ارائه میدهند عبارت است از عالمی که در مقابل ساحت معنا قرار گرفته و اساسا به همین جهت فیلسوفی که چنین میاندیشد لاجرم یا باید اصالت را به ماده بدهد یا به عالم معنا و بدیهی است که با این نگرش عالم ماده و جهان آفرینش حقیقتا و نه مجازا در این نگاه، وجود خارجی ندارد و سرابی بیش نیست. این نگاه دوالیستی و ثنویتگرایانه به عالم و انسان، اساسا در همه ابعاد فکری حلقه رسوخ نموده و علیرغم ظاهری که از وحدت دم میزند نوعی دوگرایی افراطی در همه ساحات فکری حلقه به چشم میخورد.
تفویض اتصال به شرط …!
مساله مهم دیگری که به منزله مبنای تعالیم حلقه مورد توجه است مساله اتصال با شعور کیهانی و تفویض این اتصال از جانب مرکزیت حلقه است:
«برای بهره برداری از عرفان عملی عرفان کیهانی(حلقه) نیاز به ایجاد اتصال به حلقههای متعدد شبکه شعور کیهانی میباشد و این اتصالات، اصل لاینفک این شاخه عرفانی است. جهت تحقق بخشیدن به هر مبحث در عرفان عملی، نیاز به حلقههای خاص و حفاظهای خاص آن حلقه میباشد. اتصال به دو دسته کاربران و مربیان ارائه می شود که تفویضی بوده در قبال مکتوب نمودن سوگندنامهای مربوطه، به آنان تفویض میگردد. تفویضها توسط مرکزیت که کنترل و هدایت کننده جریان عرفان کیهانی (حلقه) میباشد انجام میگیرد. (عرفان کیهانی، ص۸۲)
اولا این صغری و کبری چیدنها و تشکیل حلقات متعدد با کاربریهای گوناگون با ادعایی که در اساسنامه حلقه ذکر شده کاملا مغایرت دارد. در بخشی از اساسنامه حلقه آمده: «نظر به اینکه دنیای عرفان دنیای عشق است پس فاقد هرگونه فن و روش و تکنیک، پند و نصیحت و استدلال، سعی و کوشش و… بوده و دنیای بیابزاری است؛ چه ابزارهای حقیقی و چه ابزارهای مجازی.» (انسان از منظری دیگر، ص۷۸) آیا این طور تشکیلاتی عمل نمودن و تشکیل سطوح مختلف و نیز استفاده از فنون ذهنی و روانشناسانه ـ که در جای خود به آن نیز خواهیم پرداخت ـ نوعی استفاده از ابزار و تکنیک به شمار نمیرود؟
و ثانیا در سیره کدام معصوم و عارف حقیقیای این نوع رفتارها و اعترافنامه گرفتنها وجود داشته است؟ ثالثا تفویض اتصال و نیروی باطنی سران حلقه ـ اگر وجود هم میداشت ـ تنها با سپردن یک سوگند نامه و اخذ قول از کاربران مجاز میشد؟در حالیکه در حوزه تعالیم عرفانی انبوهی از آموزههای سلوکی و طریقتی برای تهذیب و استعداد نفوس جهت آمادگی پذیرش اسرار الهی، وجود دارد که خود موید آن است که جز از راه عمل نمیتوان به آن اسرار دست یافت؛ لیس للانسان الا ما سعی.
در اهمیت این حقیقت همین بس که خداوند در نص صریح قرآن کریم در سوره کهف، داستان موسی و خضر را برای تنبه بندگان در این گونه مسایل ذکر نموده است. آنجا که حتی یک پیامبر اولوالعزم باید برای شنیدن و دریافت اسرار الهی مدتها امتحان پس بدهد و برای وصول به علم لدنی تحت تربیت سلوکی همچو خضری صبر پیشه نماید چه جای این سوگندنامه گرفتنها و تفویض اتصالات؟!
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد که چند سالی به جان خدمت شعیب کند
شاهد باش اما قضاوت نکن!
مساله مهم دیگر در آموزههای حلقه، شاهد بودن است.
«تنها شرط حضور در حلقه وحدت، شاهد بودن است. شاهد کسی است که نظارهگر و تماشاچی باشد و در حین نظاره، هیچگونه قضاوتی نداشته باشد، هرگونه اتفاقی در حلقه مشاهده نمود، زیر نظر داشته باشد و در حین مشاهده از تعبیر و تفسیر جدا باشد( تعبیر و تفسیر پس از مشاهده) (عرفان کیهانی، صص ۸۷-۸۸)
مراد حلقهنشینان از شاهد بودن ـ آنچنان که تصریح دارند ـ عدم قضاوت در حین نظاره ماوقع در حلقه است. البته هر عقل منصف و هر وجدان بیداری حکم میکند که برای کشف حقیقت، انسان بدون پیشداوری و قضاوت به سراغ گزارهها و پدیدهها برود و آنها را منصفانه و عادلانه نقد و بررسی نماید. اما اینکه از کاربر تعهد اخلاقی گرفته شود که در حین حضور و نظاره هم هیچ قضاوتی نکن از کجا آمده است؟ پس این همه موازین عقلی و نقلی و شرعی برای سنجش و موازنه و قضاوت برای کِی آمده است؟ بر اساس آموزههای دینی و عرفان اصیل اسلامی در طریق سلوکالیالله سالک میبایست هر کشفی که برای او واقع میشود بر نقل و عقل عرضه کند و در واقع ملاک صحت یا عدم صحت پدیدههای پیش روی سالک مطابقت و یا عدم مطابقت با این موازین الهی است که مراد از عقل نیز عقلی است که منبعث از وحی و فرهنگ قرآنی باشد.
این موازین برای آن است که راهرو، صراط مستقیم را از صراط ابلیس تمیز دهد و اصولا در عرفان اسلامی بنای حرکت سالک حرکت ارادی و مختارانه است اما در حلقه، شاهد شخصیتی خنثی دارد که نباید هیچ ارادهای از خود داشته باشد گویی مسلوبالاراده است.
درخواست از خدا و دریافت از حلقه!
حلقه نشینان، به ساحتهای دیگری از مسایل نیز وارد شدهاند و نقس واسطه میان خداوند و بندگان ار برای خود قایلند:
«هنگامیکه انسان درخوستی داشته باشد مستقیما از خدا درخواست میکند(فاستقیموا الیه) ولی جواب درخواست آواز طریق شبکه شعور کیهانی(یدالله، روحالقدس، جبرئیل و ..) پاسخ داده خواهد شد (عرفان کیهانی، ص۸۸)
طبق آموزه های معنوی و عرفانی و دینی اسلام نه آنچنان که حلقهنشینان میگویند همیشه و همه کس باید درخواست خود را مستقیما از خدا بخواهد و نه همواره پاسخ را از جبرییل و روحالقدس و… بگیرد. در عالم تجلیات هر موجودی واجد جزیی از کمال و جمال الهی و هر مظهری، حامل اسمی از اسماءالله است. تا آنجا که برخی از عرفای شامخین و من جمله امام خمینی(س)، همه عالم را اسماءالله میدانند.[۳] اگر هر موجودی مظهر اسمی از حقتعالی باشد، لاجرم فعلیت آن اسم نیز در وجود او ظهور خواهد نمود. نیازهای موجودات در عالم تجلی، توسط خود مظاهر اداره میگردد و این دست خداوند است که از آستین تجلیات بیرون آمده و نیازهای خود تجلیات را مرتفع میسازد. پس نه کسی را یارای آن است که مستقیما نیازی به بارگاه خداوندی ببرد؛ چراکه همه موجودات در حجاب اسمایی به پرستش خداوند مشغولند و خداوند را به نسبت استعداد ذاتی و سعه وجودی خود می شناسند و میپرستند، و نه خداوند جواب کسی را احاله به یدالله و روح القدس و… مینماید. چراکه روحالقدس و جبرییل و … در مراتب اعلای افرینش قرار دارند و جز دست خاصان و اولیای کملین با ساحت وجودی آنان نمیرسد. فهم این فقره لز بحث نیازمند درک مبحث اسماء الله و شناخت سعه وجودی موجودات است.
عنقا شکار کس نشود دام بازگیر
کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست آنقدر هست که بانگ جرسی میآید
یا تسلیم حلقه باش یا فکری به حال خودت بکن!
تسلیم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقه مورد نظر است؛ در غیر این صورت باید از توانهای فردی استفاده شود که آن نیز محدودیت خواهد داشت. (عرفان کیهانی، ص۱۰۲)
تسلیم چنانچه از معنای کلام بر میآید به معنای سلم و رضایت و صلح است و نیز تسلیم عبارت است از انقیاد باطنی و اعتماد و اعتقاد قلبی در مقابل حق، پس از سلامت نفس از عیوب و خالی بودن آن از صفات خبیثه. وچون قلب سالم باشد پیش حق تسلیم شود.[۴] و طبق آنچه در این اصل از اصول حلقه بدان اشاره شده است، کاربر، عضو یا هر نام دیگری که بر افراد در این تشکیلات اطلاق میگردد باید خود را در مقابل آراء، عقاید، اعمال و تلقینات مسترها و مرکزیت حلقه وانهد. بدیهی است این وانهادگی و تسلیم که تلویحا به معنای تعطیل عقلانیت، نقد، سوال و یا حتی کنجکاوی در اعمال و آراء وعقاید حلقهنشینیان است نه با خرد سالم و نه عقل بصیر و فهیم مناسبتی ندارد.
آنجا که مومنین با اهل عصمت سر و کار دارند چنین ادعایی مطرح نشده است؛ کافی است تا علاقهمندان نهجالبلاغه را تورق نمایند تا ببینند موضع امیرالمومنین(ع) در قبال دیگران چگونه بوده و چطور از مردم میخواهد که او را نقد و نصیحت نمایند. او انتقاد را یکی از حقوق مردم بر ذمه مسئولان و بزرگان میداند. بدیهی است این نگاه فقط معطوف به جریانات سیاسی اجتماعی نیست و این فلسفه در تمام سطوحی که کسی مسئولیت هدایت جمعی را بر عهده دارد صدق میکند.
اجازهاش قبلا گرفته شده…
حلقه، عمده تمرکز کاری و تبلیغات خود را آنگونه که ادعا مینماید بر اساس درمانگری و شفابخشی قرار داده است. اما نکته جالب آنکه در بخشی از اساسنامه، این کار را از دایره هرگونه نظارت، مواخذه و ارزیابی الهی مصون دانسته و مینویسد:
«انجام کار درمانگری هیچگونه کارما یا عکسالعمل منفی برای انسان نداشته، برای انجام آن نیازی به کسب اجازه از خداوند نیست، زیرا توسط شعور الهی انجام می شود نه توسط درمانگر. (عرفان کیهانی، ص۱۱۱)
بدیهی است این نیز یکی دیگر از مواردی است که حاکی از ضعف فلسفی و خروج موسسین حلقه از جاده بصیرت و دانش است. طبق چه سندی درمانگری از حیطه بازخواست الهی یا آنطور که ایشان تعبیر نمودهاند «کارما یا عکسالعمل منفی» مبراست؟ مگر عملی در این عالم وجود دارد که مترتب عکسالعمل یا به تعبیر ایشان کارما نباشد؟ و یا استثنائی در اعمال وجود دارد؟ برترین اعمال که قره عین رسولالله است ـ نمازـ مترتب عکسالعمل و بازخورد مثبت یا منفی است، پس چطور میتوان پذیرفت که عمل درمانگری مستثنی از قاعده کلی الهی در عالم آفرینش باشد؟؛ «فمن یعمل مثقال ذره خیر یره و من یعمل مثقال ذره شر یره»
عرضه مستقیم لایه محافظ به شرط نوشتن سوگندنامه!
درمانگر با مکتوب نمودن سوگندنامه، مبنی بر استفاده مثبت و انسانی به فرد تفویض میشود و با دریافت لایه محافظ که درمانگر را در مقابل تشعشعات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک محافظت مینماید آغاز میگردد. (عرفان کیهانی، ص۱۱۱)
این اصل نیز تالی اصول دیگر این اساسنامه است که نوعی دعوی انانیت محض از فقرات آن استشمام میشود. تاکید مجدد بر سوگندنامه و اخذ بیعت اخلاقی و روانی از افراد انسان را بیاد اخذ میثاق انبیا و اولیا از پیروان خود میاندازد. آیا به صرف سپردن یک تعهد و سوگندنامه فرد مجاز به در اختیار گرفتن قدرتی میگردد که با آن از تواناییهای خاص و ویژه برخوردار می شود؟(با فرض وجود و صحت چنین نیرویی)
ما مجانا شما را درمان میکنیم…
حلقه با معصومیتی کودکانه و مناعت طبعی عارفانه! همه توجهاتی را که ممکن است از قبل امر درمانگری متوجه او شود را به شعور کیهانی منتسب نموده و سخاوتمندانه! هیچ چیزی از قبل این امر را به خود منتسب نمیداند:
«نظر به اینکه درمان توسط شعور کیهانی انجام میگیرد لذا درمانگر نمیتواند از بابت آن چیزی را به خود منتسب نماید. (عرفان کیهانی، ص۱۱۲)
انسان با براهین عقلی در مییابد که حول و قوهای جز قدرت خداوند نیست و نیز با براهین منطقی اثبات مینماید که «لاموثر فیالوجود الاالله» اما از آنجا که این حقیقت را به قلب نسپرده است نگاهش معطوف به دیگران است.[۵] حلقه نیز با نشان دادن این هدف عالی که درمانگر در حقیقت جز واسطه نزول فیض نخواهد بود، اما در عمل مسایل شبهه برانگیزی وجود دارند که با این داعیه سازگاری ندارد. از جمله اینکه آیا این انتساب شامل انتسابات مادی هم میگردد؟ یعنی درمانگران حلقه در ازای انجام عمل درمانگری هیچ وجهی از افراد نمیگیرند؟ اگر میگیرند ـ که میگیرند ـ تجارت است و این تجارت بنام معنویت امری است که هیچ خرد سلیم و وجدان بیداری آن را برنمیتابد. در اینجا این سوال که درونمایه متناقض حلقه را نشان میدهد مطرح است که بر اساس اصول حلقه، «درمانگری با مکتوب نمودن سوگند نامه آغاز میگردد»، و «اختیارات درمانگری با تنظیم و امضاء این سوگند نامه به درمانگر تفویض میگردد»، «این تفویضات بر اساس ادعاهای حلقه از طرف مرکزیت که کنترل کننده جریان حلقه میباشد انجام میگیرد» حال مساله اینجاست که بر اساس اصول ذکر شده «این درمانگری توسط شعور کیهانی انجام میپذیرد و نه توسط درمانگر» فلذا «درمانگر نمیتواند از این بابت چیزی را به خود منتسب کند» جمع این دو اصل با یکدیگر چگونه انجامپذیر است؟ آیا آنچه را که فرد درباره آن اختیاری ندارد و حتی نمیتواند چیزی از آن را به خود منتسب نماید میتواند آن را تفویض کند؟ در حالیکه بر اساس براهین عقلی، معطی شی نمیتواند فاقد شی باشد. و آیا از چیدن این صغری و کبری کنار یکدیگر، به فرض تفویض اختیارات از طرف مرکزیت حلقه به درمانگر، این نتیجه گرفته نمیشود که مرکزیت حلقه با شعور کیهانی مساوقت دارد؟! و حال آنکه این نتیجه نیز بر اساس اصول اساسنامه حلقه محکوم به بطلان است چراکه آنها شعور کیهانی را عنصر حاکم بر هستی میدانند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
نتیجه
آنچه گفته شد تنها برخی از دلایل بر خدشه پذیر بودن مبانی فکری این «نوع» از عرفانها و انحراف از صراطی است که انسان را در کمال سلامت و صحت به سرمنزل مقصود میرساند. تفکیک زیربنا از روبنا، ماده از معنا، عدم توازن میان خواستهها مادی و معنوی، عدم دخالت و توجه به مسایل اجتماعی یا به قولی روبنایی، خودمحوری لجام گسیخته سران و موسسین این نوع نحلهها و فرقهها و بالاخره اعتماد به نفس کاذب و ایمان خودفریبی که عمدتا این موسسین به خود و به آنچه که به دیگران ارائه میدهند دارند از جمله نقاط ضعف و فترت و انحراف این قبیل از شبه عرفانها و شبه فلسفههاست. البته فلسفه از آنجا که ابزار عقل و تعقل را در اختیار دارد کمتر دچار چنین انحرافاتی میتواند باشد اما عرفان به جهت داشتن ماهیت ذوقی و وجود دیالکتیک معنایی در آموزههای خود، استعداد بیشتری برای مبتلا شدن به این آفات را دارد.
البته منکر این امر نیز نیستیم که این نوع شبه عرفانها «شاید» در موطن اصلی و در سرزمین مادری خود به کار بیایند و با خرده فرهنگهای زادبوم خود تناسب و تطابق داشته باشند اما بدیهی است که رشد و نمو این اندیشهها در زمین حاصلخیز فرهنگ اسلامی، نتیجهای جز اتلاف نیروهای مستعد و جوان که با جهتدهی مناسب و تربیت اصولی، میتوانند کارهایی بسیار موثرتر از درمانگری، هیپنوتیزم، قدرتنماییهای درونی و امثال ذلک انجام دهند ندارد.
عدم توجه این نوع شبه عرفانها به آنچه که در اینجا مسایل روبنایی نامیده شد ـ که شامل مسایل شرعی و عرفی و اخلاقی میشود ـ موجب میگردد تا پس از مدتی آستانه حساسیت فردی که در این حلقات کهکشانی و کیهانی و … وارد میشود به مسایل اخلاقی و شرعی کاهش یابد و در نهایت امری جز اباحیگری در تحت ردای معنویت و دین باقی نخواهد ماند.
عرفان اصیل اسلامی ـ و نه آنچه که بنام عرفان اسلامی در برخی مواضع تبلیغ و ارائه میشود ـ به سبب آمیختگی ذاتی و عجین بودن ماهوی با امر اخلاق، «نمیتواند» ختم به اباحیگری و عزلت نشینی و بی اخلاقی گردد. مهمترین نقطه ضعف این شبه عرفانها عدم ارائه الگو و اساسا فقدان الگوی و نمونه عینی و فراگیر است. جز سران و موسسین این عرفانها که چند صباحی را به رفع حوائج خود از کیسه خلقالله میپردازند هیچ الگوی دیگری به کسانی که با هزار اشتیاق و امید و به تمنای درک مواقف کمال انسانی به دامان آنها پناهنده میشوند معرفی نمیگردد. اومانیسم لجام گسیختهای که ختم به خودمحوری پیروان این شبه عرفانها میگردد نه تنها افراد را به سوی سعادت فردی پیش نخواهد برد بلکه با جرأت میتوان گفت افرادی که در این حلقات پرورش مییابند به لحاظ آنکه از ضعف فلسفی عمیق و فتور دانش دینی به شدت رنج میبرند دارای درجات متفاوتی از بحرانهای روحی و روانی و اعتقادیاند که برای جامعه نیز مخاطرهآمیز خواهند بود.
یک اندیشه فلسفی یا عرفانی یا سیاسی آنگاه میتواند هماوردی طلب کند که نمونهای ملموس، عینی و کامل از خود بروز دهد و در مرحله عمل نیز امتحانات خود را پس داده باشد. مکاتب و شبه مکاتبی که گاهی از ظهور و ساخت آنها تنها چند دهه میگذرد کی و کجا امتحانات خود را پس دادهاند و کدام الگوی موفق، حاصل تربیت و پرورش در این مکاتب است؟ این مکاتب برای کدام ساحت از ساحتهای متعدد وجود انسان برنامهای جامع و روشن دارند؟ و اساسا اگر هم دارند کدامشان حرفی بالاتر و کاملتر از آنچه در اصل آموزههای دینی و نص قرآن و عرفان اصیل اسلامی آمده ارائه دادهاند؟ کدام مکتب مدعی وحدت وجود سخنی بالاتر از «هوالاول و الاخر والظاهر والباطن»[۶] دارد و کدام مدعی علوم و فنون باطنی کلام دقیقتر و شاذتر از بیان حضرت امیر دارد که فرمود: «مع کل شی لا بمقارنه و غیر کل شی لابمزایله»[۷]. و اگر قرار است همین بیانات محترم و عالی که ارباب دین و معرفت به رایگان و به بهای جان عزیز خود در اختیار این نسل و نسلها پس از خود گذاردهاند را از زبان دیگران بشنویم چرا با عناوینی دیگر و چرا با کیسههایی آماده، جهت پر شدن؟!
اخلاق، امر ظریف و مشترک میان عرفان و فقه است و چنانچه این مرز ظریف از میان برداشته شود هیچ امری برجای خود نخواهد ماند. موازین اخلاقی بهترین وسیله برای درک و نقد اندیشههایی است که تحت عناوین گوناگون عرفانی، در این آشفته بازار معنویت به حراج انسانیت میپردازند. ملاک محقق اهل بصیرت، نه کلام و مکتوبات است و نه جمال و ظاهر مدعیان؛ هرکجای مبانی فکری و مبادی اعتقادی و عملی افراد به اصول اخلاقی برامده از متن دین همخوانی نداشته باشد، به یقین انحرافی آشکارا رخ داده، و این انحراف یقینا در دراز مدت نتایجی مخرب و منفی به بار خواهد آورد. حال پرسش اینجاست که مبانی اخلاقی کجای آموزههای این مکاتب قرار دارد؟ و آیا اساسا آموزههای اخلاقی قابل انفکاک و تفکیک از مسایل و موازین شرعی هستند یا خیر؟ معرفی حضرت امام(س) در تمام آثار صاحب این قلم به عنوان الگوی انسان کامل مکمل که هم واجد مراتب کمالات و مقامات عرفانی است و هم دارای دانش دینی و خرد فلسفی و نیز به عنوان نمونه کامل یک انسان اخلاقی، تمام منظور ما را در این تحقیق و نقد روشن مینماید.
[۱] عرفان کیهانی، صص ۷۴-۷۵
[۲] عرفان کیهانی، صص۶۳-۶۵
[۴] عرفان کیهانی، پاورقی صفحه ۱۰۲
[۵] ر.ک: پاورقی ص ۱۱۲، عرفان کیهانی
x