بهداشت معنوی؛ مطلبی که در ادامه میخوانید، مصاحبهای است برگرفته از نشست محققان و دانشجویان خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما در شهر قم که با منتقد و محقق فیلم و سینما، آقای سعید مستغاثی، و با عنوان جادوییسم و سینما انجام گرفته است.
با سلام و تشکر از شما که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، امروزه در فیلمهای بسیار زیادی شاهدیم که به مقوله جادو پرداخته میشود. سینمای ایالاتمتحده (هالیوود) بیشتر از اروپا به این امر میپردازد و شرکتهای عظیمی چون برادران وارنر در آثار معروف و اسطورهای، چون هری پاتر و ارباب حلقهها و فیلمهای ژانر وحشت، بسیار به این امر توجه نشان دادهاند. اگر ممکن است، تاریخی اجمالی از ارتباط سینما و جادو بیان بفرمایید.
سینما را یک جادو خطاب میکنند و میگویند: سینما، واقعیت را رؤیا و رؤیا را واقعیت مینمایاند؛ یعنی اساس سینما، جادوست. معروف است که به پرده سینما، پرده جادویی میگویند؛ زیرا اولین فیلمهایی که در تاریخ سینما تولید شدند، بهنوعی برای مردم حالت جادو را داشتند، اینکه حالا روی یکپردهای عدهای حرکت کنند، حرف بزنند یا حرکاتی انجام دهند، برای مردم، جادو بود و حتی نقلشده که در اولین اکران سینمایی عمومی که توسط برادران لومیر انجام شد، زمانی که در فیلم، ورود قطار به ایستگاه نشان داده شد، مردم از سالن فرار کردند و فکر کردند قطار میآید و با آنها برخورد میکند!
فیلمساز دیگری که در سالهای اولیه شکلگیری سینما، به نام ملیس مشهور شد، فیلمهایش را با نوعی تروکاژ یا حقههای سینمایی همراه میکرد؛ مثلاً سر کسی در فیلم جدا میشد یا کسی از فضا میآمد و مردم، این کارها را نوعی جادوگری و اعمال محیرالعقول میپنداشتند.
درباره جادوگری در تاریخ سینما، فیلمهای متعددی ساختهشده است. در اغلب این فیلمها، طبعاً جادوگرها آدمهای خبیثی هستند؛ چون در فرهنگ مردم آمریکا و اروپا، به این صورت بوده است. در فیلمهایی که درباره سرخپوستها و سیاهپوستها ساختهشده، بهندرت جادوگرهایی که قابلقبول و خوب باشند، وجود داشته است؛ البته در فیلمهایی چون جادوگر شهر زمرد، جادوگر خوبی را میبینیم که میگوید: من جادوگر شرق هستم و در همان فیلم باز جادوگر اصلی فیلم، کارهای محیرالعقول انجام میدهد؛ یعنی جادوگری نمیکند. در سریالهای تلویزیونی نیز فیلمهای فانتزی یا فیلمهایی با مایههای طنز و کمدی وجود داشته که جادوگری را یک کار فانتزی و طنز نشان داده است که نمونههای آن سریال افسون گر و سریال دختر شاه پریان بودهاند. در فیلمهایی مثل دزد بغداد نیز چنین بوده است؛ اما آثار بسیار فراوانی وجود دارند که جادوگران، خبیث، بدطینت و شیطانی هستند. در سینمای دهه هشتاد، در آثار زیادی چون فیلم جادوگر، خود جادوگران آدمهایی بد و مرتبط با شیطان تصویر شدهاند.
اما میبینیم که اخیراً فیلمهایی چون هری پاتر به صحنه تبلیغات جهانی آمدهاند که در آنها جادوگران، انسانهای خوبی هستند.
بله، آن چیزی که موردبحث ماست، جادوییسم در دو دهه اخیر در سینمای جهان است که به نحو خیلی شگفتآوری تغییر ماهیت داد؛ یعنی جادو از وجه منفی به وجه مثبت آمده است و جادوگرها آدمهای خوبی نشان داده میشوند. آدمهای مثبت، در جبهه جادوگران مثبت قرار میگیرند و آنهایی که جادوگر نیستند، منفی هستند که نمونهاش همین فیلمهای هری پاتر است که جادوگرها قهرمان اصلی فیلم هستند و به غیر جادوگرها، منگل و مشنگ میگویند؛ حتی در این قبیل فیلمها هرکس خوی جادوگری ندارد، انسان اصیل و موجود اصیلی محسوب نمیشود! قسمت ششم هری پاتر، اساساً بحث شاهزاده اصیل است؛ یعنی کسی که مثلاً مادرش جادوگر نبود و پدرش جادوگر بود و خود هری پاتر هم همین است؛ یعنی اصلاً نیمه اصیل محسوب میشود.
اینکه چرا یکدفعه مذاق کارگردانان سینما به این صورت درآمد و جادوییسم در سینما تغییر جبهه داده است، باید مورد بررسی دقیقی قرار گیرد و این را میشود از دهههای هفتاد هم پی گرفت.
موقعیت زمانی امروز غرب، موقعیت خاصی است؛ یعنی بهاصطلاح امروزی در عصر تعویض هزاره هستیم. تعویض هزاره و ورود به هزاره سوم، موقعیتی است که از دیرباز باور بسیاری از غربیها، بهویژه اوانجلیستها و برخی پروتستانها بوده که نزدیکی به آخرالزمان است، این، یک بعد موضوع است و بعد دیگر به تجربهای برمیگردد که غرب پیش از دهه هفتاد و هشتاد داشت؛ در دهه هفتاد و هشتاد، نوعی عصیان گری در غرب وجود داشت به این مفهوم که همه باورها و سنتهای جامعه – اعم از خانواده و اخلاق – نفی میشد و عصیان گری بر ضد این بافتهای قدیمی، نوعی فضیلت بهحساب میآمد. در فیلمهای دهه هفتاد، بهروشنی این چیزها را میبینیم؛ یعنی فراواناند آدمهایی که از خانه بیرون میآیند و بر ضد سنتهای اخلاقی جامعه، شورش میکنند و روابط سنتی را زیر پا میگذارند. این قبیل چهرهها، آدمهایی مثبت، فعال و پویا قلمداد میشوند؛ ولی آنهایی که در آن بافت سنتی میمانند، چهرههایی منفی هستند. این موضوع در سینمای دهه هفتاد و هشتاد غرب آشکار است.
این شیوه قهرمان پردازی و الگودهی، به نتیجه فاجعه باری در غرب انجامید که یکی از نتایج آن، سست شدن بنیاد خانواده بود که جامعه غرب را در دهه هشتاد، وارد بحران عظیمی کرد. همین مطلب، جامعه شناسان و سیاستمداران غرب را به تفکر انداخت که چرا چنین اتفاقی روی میدهد و جامعه دارد از بین میرود؟ ازاینرو، نوعی بازگشت، هم در جامعه و هم در بین گردانندگان و برنامهریزان اجتماع به وجود آمد که خودشان به آن، رجعت دهه نود میگویند. این موضوع را از طریق فیلمهای سینمایی نیز میتوان دید؛ زیرا به نظر عدهای از صاحبنظران، سینما، بازتاب بیواسطه جامعه است.
آیا مکاتب مختلف سینمایی و هنری هم شامل این بیان میشوند؟
بنده همچنین اعتقادی درباره جوامع مختلف در دورانهای مختلف دارم. ممکن است از ظاهر یک فیلم کمدی و ملودرام، نشود چیزی درآورد؛ اما در باطن میشود خصوصیات رفتاری و زندگی و تفکر افراد آن دوره را درآورد؛ مثلاً فیلمهای دهه بیست و سی آلمان را که میبینیم، فضاها تاریک است و نماها کج و معوج است و بیشتر داستانها سیاه و تاریک هستند یا در حسرت از آینده خیلی درخشانی خبر میدهند. وقتیکه تاریخ را بررسی کنیم، خواهیم دید که دهه بیست و سی، دوران بحران روحی ملت آلمان بوده است؛ دورانی که پایان جنگ اول است که منجر به شکست آلمان شد.
درباره مکتب نئورئالیسم ایتالیا نیز این معادله برقرار است. فیلمهای آن دوره، بسیار ساده و سیاه و سفید هستند و در آنها حرکت دوربین وجود ندارد و متوجه میشوید که آن سینما، دوران بعد از جنگ را بهخوبی میتواند توضیح دهد. دوران کمبودها، دورانی که هیچچیز وجود ندارد و دورانی که یک نفر به دنبال یک دوچرخه میرود، بهخوبی از فیلمهای نئورالیستی سینمای ایتالیا قابلفهم و درک میباشند و، فیلمی که از جامعه خودش به دور باشد، فیلمی است که فرزند زمان خودش نیست.
آیا در تاریخ سینما و در کشور خودمان نیز چنین فیلمهایی داشتهایم؟
بله، فیلمهایی که با زمانه بیگانهاند، در سینمای امروز ایران خیلی زیاد هستند؛ یعنی اصلاً معلوم نیست این آدمها، فیلمها و فضاها، از کجا آمدهاند؛ اما بسیاری از فیلمها در تاریخ سینما، تفسیر زمان خودشان هستند. در فیلمهای آمریکایی یک نوع وحشتی که در طول تاریخ آمریکا بهوسیله مسائل مختلف از سوی حاکمان در جامعه آمریکا القاشده، دیده میشود؛ بهطوری که اگر صدسال دیگر، آیندگان این فیلمها را ببینند، متوجه میشوند که در این زمان در جامعه آمریکا، چه گذشته است و حتی از بسیاری فیلمهای ایرانی که فرزند زمان خویش نبودهاند، میتوان فهمید که مردم این زمان، چه طور فکر میکنند و چه طور زندگی میکنند و یک کاوش گر میتواند برداشتهای خوبی از این فیلمها بگیرد.
درباره رجعت دهه نود در جامعه غربی چه نظری دارید؟
علاوه بر اخبار رسانهها، مطبوعات و کتابها، از فیلمهای دهه هفتاد و هشتاد نیز میتوان عصیان گری جوامع غربی و سپس بازگشت دهه نود را فهمید. ما در دهه نود شاهدیم که در بسیاری از فیلمها مسائل اخلاقی و لزوم پای بندی به خانواده مطرح میشود و آدمهایی که از خانوادهها گریخته بودند، دچار بحران، سرگشتگی و آوارگی میشوند؛ روابط غیراخلاقی، مذموم شناخته میشود و چیزهایی که در دو دهه قبل از آن فضیلت شمرده میشدند، ضد ارزش تلقی میشوند.
بازگشت در جامعه غرب، متفکرانه یا سیاستمدارانه، جامعه غرب را به تفکر وامیدارد و طبیعی است که عاجلترین نتیجه این قضیه، گرایش به دین در جامعه غربی است. ازاینرو، برنامهریزان غربی به این نتیجه رسیدند که مکاتب و فرقههای انحرافی را گسترش دهند. اینکه در دهه نود در غرب و بهویژه در آمریکا، ده ها و صدها فرقه، گروه و مسئله انحرافی به وجود میآید، در همین راستاست. مراکز احضار روح، جنگیری، کفبینی، شیطانپرستی و جادوگری تا آنجا رشد کردند که برخی رسانههای آن زمان غرب، از اینکه جریانات منحرف اینگونه رشد کردند دچار وحشت شدند؛ زیرا احساس کردند که این فرقهها و مکاتب انحرافی در جامعه آمریکا، بر روی فیلمها و رفتارهایشان، بهشدت تأثیر میگذارند.
آیا مقامات برنامهریز و سیاستمداران نیز در اینجا با سینمای غرب همراه بودند؟
البته این جریان بهشدت از طریق مقامات و برنامهریزان سیاسی و هنری تائید میشد و هنوز هم اینگونه است و به خاطر اینکه دنیا به دنبال دین اصلی و توحیدی نرود، آنان تلاش کردند تا آیینهای انحرافی ایجاد شوند و آن پتانسیل و نیرویی که برای گرایش به معنویت ایجادشده بود، بهطرف مکاتب و فرقههای انحرافی جهت داده شود.
سینمای غرب در این بحث، دقیقاً چگونه عمل کرد و بیشتر به سمت کدامیک از آیینهای انحرافی رفت؟
خوب طبیعی است که وقتی یک چنین زمینهای فراهم شود، سینما همدست به کار میشود و یکدفعه، شاهد هستیم که در سینمای هالیوود، انواع و اقسام فیلمهای دینی، معنوی و متافیزیکی، متولد میشوند؛ فیلمهایی که تا یکی دو دهه پیش اصلاً سابقه نداشتهاند، در دهه نود، بهشدت رشد میکنند؛ مثلاً گرایش به بودیسم را در سینما و در جامعه غربی فراوان میبینیم؛ مثلاً مارتین اسکورسیزی، فیلم کاندون را درباره دالایی لامای چهاردهم، رهبر بودائیان تبت میسازد و خانم جین کمپیون، فیلم دود مقدس را درباره مکاتب عرفانی میسازد و نیز فیلم معروف هفت سال در تبت ساخته میشود و همینطور پشت سر هم فیلمهایی در این زمینه، با تبلیغات زیاد شرکتهای اصلی، به بازار روانه شده، اکران میشوند.
آدمهایی که اصلاً در این مایهها نبودند، وارد گود ساخت مضامین عرفانی شرق آسیا میشوند و ظاهراً باید دیگر عمیقترین بحثهای عرفان شرقی را در فیلمهای عرفانی آمریکایی ببینیم و حتی در فیلمهای رزمی، آثاری میبینیم که بهروشنی مجسمههای خدایان متعدد بودائی و هندو را نمایش میدهند و گویی پشت هر فیلم، ده مرتاض و راهب شرقی نشستهاند و دارند فیلمنامه را مینویسند. بودیسم تبتی یا بودیسم شمالی که بیشتر از سایر فرقههای بودیسم در هالیوود و سینمای اروپا ترویج میشود، با شدت به خرافه و جادو گرایی ممزوج است و این مطلب در فیلمهایشآنهم هویداست. این، یک بعد قضیه است و از جهت دیگر، بحث جادوگری ترویج میشود. در اثری مانند هری پاتر، آیینهای جادویی غالباً غربی (مسیحی و یهودی) ترویج میشوند. اولین کتاب این مجموعه هفتجلدی، سال ۱۹۹۷م. توسط خانم جی.کی.رولینگ نوشته شد و بیدرنگ اولین فیلم آن ساخته شد و در سال ۲۰۰۱م. روی پرده سینما اکران شد. در این فیلم است که الگوی کاملی از یک جادوگر مثبت ارائه میشود.
بنابراین بهراحتی میتوان فهمید که چرا جادوگرها و جادوییسم در سینما تغییر موضوع دادند؛ زیرا برای ترویج این تفکر، باید در سینما این ماجرا اتفاق میافتاد و جادوگرها نیروهای مثبت داستانها و قصهها میشدند.
به نظر شما آیا اوانجلیستها (مسیحیان پروتستان بنیادگرا یا همان مسیحیت صهیونیست) و یهودیانی که در آمریکا قدرت رسانهای و دولتی را در اختیار دارند و لابی بسیار قدرتمندی دارند، تأثیری در این زمینه داشتهاند؟
آنچه تاکنون گفته شد، یک بعد قضیه بود و اما بعد دیگری که به نظر بنده، بعد استراتژیک موضوع میتواند باشد، به باورهای اوانجلیستی برمیگردد. سینمای آمریکا از اول توسط یهودیان مهاجر به وجود آمد. این، چیزی است که در تاریخ نوشته شده است. یهودیان مهاجری که اوایل قرن بیستم از اروپا به آمریکا رفتند، ثروتمند بودند و برخی در آمریکا با کمکهای انحصاری همکیشان نژادپرست خود، پولدار شدند. آنها به دنبال سرزمین موعود بودند و اولین سرزمین موعود خود را در آمریکا جستوجو میکردند.
کریستف کلمب با سرمایه فراوان مالی یهودیان و مارانوهای (یهودیان مخفی) وابسته به دربار پرتغال، مأمور شد تا برود و سرزمین موعودشان را پیدا کند؛ البته آنان اهداف استعماری و غاصبانه هم داشتند و بعد در قرون هیجدهم و نوزدهم، آنان به آمریکا آمدند. کسانی مثل پلیس بیمنیر، گارین زانوک و سنزینک. افرادی که هالیوود را به وجود آوردند، همه یهودیان پولدار و اشرافی بودند و به جرأت میتوانم بگویم که همه جزء صهیونیستها بودند؛ یعنی طبق برنامهای که باید اجرا میکردند، اینها هالیوود را به وجود آوردند؛ شبیه آنچه در پروتکلهای رهبران فکری صهیون آمده بود.
یک مورخ آمریکایی میگوید: «حدود صد و ده سال است که اینها با فیلمهایشان برای ما الگو میسازند و زندگی ما، طبق فیلمهای اینهاست؛ غذا خوردن ما، مردن ما، ازدواج کردن و همهچیزمان الگو گرفته از یهودیان است». در این شکی نیست که هالیوود توسط اشرافیت یهود به وجود آمد و الآنهم بهطور قاطع میتوانم بگویم که نود و نه درصد آن دست این گروه است؛ نهتنها رسانههای آمریکا که خبرگزاریهایشان نیز در دست صهیونیستهاست.
صهیونیسم اخیراً در مسیحیت هم طرفداران بسیاری پیداکرده و صهیونیستهای مسیحی، حاکمان رسمی این کشورها هستند، همین دار و دسته جرج بوش که جزء اوانجلیکها هستند. اینها اعتقاداتشان با سایر مسیحیان متفاوت است. اینان اعتقاد به آرماگدون و ظهور مسیح موعود در همین سالهای این هزاره جدید دارند و نیز اعتقاد به جنگی دارند که در محلی به نام آرماگدون اتفاق میافتد و همه غیر از مسیحیان انجیلی و یهودیان در این جنگ از بین میروند یا مسیحی میشوند و طبیعی است که سینمایی که اینها اداره میکنند، به این سمت برود؛ یعنی افکار و باورهای خودشان را از طریق سینما ارائه میدهند. آثار بسیار زیادی از اینها اکنون، عنوان پرفروشترین و شلوغترین گیشهها را به خود اختصاص دادهاند و شور آخرالزمانی با نگاههای خاص مسیحیت صهیونیستی را در غرب ایجاد کردهاند.
فیلمسازان مستقل در سینمای غرب، بهویژه هالیوود چه میکنند؟
کارگردانهای هالیوود میگویند: بسیاری از طرحهای مستقل خودشان را در آمریکا نتوانستند اجرا کنند؛ چون مسئولان کمپانیهای بزرگ تولید، توزیع و بازاریابی، این اجازه را ندادند و فقط به طرحهای خاصی که همسو با نظریات صهیونیستهاست اجازه تولید و پخش میدهند. جریان اصلی سینمای آمریکا که همه سینماها را در برمیگیرد، در دست این گروه است. چندی پیش در تلویزیون درباره ترور جرج بوش فیلمی پخش شد. در این فیلم، که بهاصطلاح آینده را نشان میدهد، جرج بوش ترور میشود و به قتل میرسد. این فیلم را که در انگلیس ساخته شد، هیچکدام از سینماهای آمریکا حاضر نشدند نشان بدهند؛ چون همه این زنجیره سینمایی در دست همان کمپانیهای صهیونیست مسیحی و یهودی است. این سیستمی است که موجود است.
این سیستم از سالها پیش، برنامهریزی گستردهای کرد، که طبق آرمانها و اهدافش، فیلمهای بسیاری بسازد؛ فیلمهایی که بتوانند این آرمانها و اهداف را تئوریزه کنند. گویی از دهه هفتاد هم این قضیه وجود داشته که شما بهخوبی میتوانید اسطورههای صهیونیسم مسیحی و یهودی را در این فیلمها ردیابی کنید.
ظاهراً هری پاتر بیشتر مدیون مکاتب عرفانی یهودی – مسیحی است؛ در این زمینه چه بیانی دارید؟
درباره کتاب و فیلم هری پاتر، باید به یکی از اسطورهها و تفکراتی که در هالیوود بیشتر از همه مطرح است، اشارهکنم. تفکر کابالیسم (قبالاییسم) در این فیلم آشکار است. کابالیسم، داستان مفصلی دارد. بعضیها شروع آن را به آیینهای جادویی و مشرکانه مصر باستان مربوط میدانند. کابالیسم یکی از آیینهایی است که جادوییسم و جادوگری از آن حاصل شد. برخی فرقه شوالیههای معبد و جنگهای صلیبی را در ترویج کابالیسم در میان مسیحیان و ایجاد کابالیسم مسیحی، مؤثر میدانند. عناصر اصلی کابالیسم، موعودگرایی، شیطان شناسی، قدرت شر و روشهای مرموز صوفیانه و پنهانکاری و جادو گرایی هستند. همه این عناصر در اثری چون هری پاتر پیدا میباشند؛ البته آثار فراوان دیگری هم به کابالیسم اشارههای پیدا و پنهانی دارند. اگر دوستان فیلم رمز داوینچی را دیده باشند، بهخوبی میتوانند نمادها و علائمی را در این فیلم دراینباره ببینند. بعضی مواقع خودشان این چیزها را بهخوبی در فیلمهایشان مطرح و بیان میکنند.
کابالیسم، مکتب جادوگری است و سررشته آنهم به کاهنان و ساحران مصر باستان میرسد که افراد فرعون بودند و مایههای اصلی آن، مایههای مادیگری است. خیلیها حتی ماتریالیسم و مکاتب مادیگری را ناشی از این کابالهها میدانند، اینها آمدند ماتریالیست را حتی با اومانیسم ترکیب کردند و بعدها در جنگهای صلیبی، فرقه شوالیههای معبد، این مضامین یهودی – دنیوی را از خاخامهای کابالیست فراگرفتند و در اروپا پخش کردند. گفته میشود که شوالیههایی که خودشان مسیحی بودند، بعد در محل ادعایی معبد حضرت سلیمان علیهالسلام در بیتالمقدس، تنها ماندند و به آموزههای جدیدی رسیدند و کلیسای کاتولیک آنها را مرتد اعلام کرد؛ سپس اینها مدتها از کلیسای کاتولیک حق سکوت میگرفتند؛ تا سرانجام بر اثر قدرت گرفتن کلیسای کاتولیک، آنها را قتلعام کردند؛ اما عدهای از آنها به اسکاتلند گریختند و اولین لژهای فراماسونی را به وجود آوردند؛ یعنی درواقع، فراماسونری هم از همینجا به وجود آمده است و منشأ کابالیستی دارد.
اگر امکان دارد درباره فیلم و رمان رمز داوینچی که اخیراً سروصدای زیادی به پا کرد و ارتباط آن با بحث، بیشتر توضیح دهید.
در فیلم رمز داوینچی، ماجرای مذکور بهنوعی توضیح داده میشود. در فیلم میبینیم که برخلاف عقیده مسیحیت کاتولیک، ادعا میشود که حضرت عیسی مسیح علیهالسلام نسلی از مریم مجدلیه داشته است. راز و رمز این نسل را انجمن یهودی – صهیونیستی اخوت خانقاه، حفظ کرده است. آن نسل در همان روز موعود، ظهور میکند و در نبرد نهایی آرماگدون، پیروز میشود. کابالیسم و جادو، از اینجا به شوالیههای معبد و سپس به فراماسونری کشیده شد. شما در این فیلم، هم اسطورهها و نمادهای کابالیسم و جادوگری و هم فراماسونری را میتوانید پیدا کنید.
در جنگ ستارگان نیز دقیقاً ماجرای شوالیههای معبد وجود دارد. در این فیلم چندقسمتی و پرفروش، افراد شوالیه مانندی هستند که میخواهند دنیا را توسط یک امپراتوری و آدمهای خبیثی که دارت نامیده میشوند، نجات دهند. خبیثترینها به کناره رانده میشوند و بعد شورش میکنند و در جنگ آخر، همان جنگ آرماگدون پیروز میشوند.
در سهگانه پرخرج و موفق ارباب حلقهها باز همین قضایا وجود دارد؛ یعنی دقیقاً نُه شوالیهاند که محور مبارزه با باطل هستند و نه فرد هستند که یاران حلقهاند؛ بلکه این عدد، عین تعداد نه نفر اولیه فرقه شوالیههای معبد هستند! قسمت آخر فیلم هم با نام و رویکرد بازگشت پادشاه تمام میشود؛ پادشاهی که خودشان اعتقاد دارند برمیگردد.
فیلم رمز داوینچی، یکی از فیلمهای کابالیستی است که مایههای تأسیس انجمن اخوت خانقاه صهیون را حمایت و حفاظت از نسل به وجود آمده میداند؛ تا در زمان خاص آن عیسی دوم، بر اساس پیشگوییهای کتاب مکاشفات یوحنا از عهد جدید، بیاید و بعد از جنگ آرماگدون، جهان در حکومت هزارساله مسیح ثانی، آرامش خود را بیابد. در این فیلم ادعا میشود که افراد مختلفی در این انجمن عضو بودهاند که همان فراماسونها هستند؛ مثل لئوناردو داوینچی، سر آیزاک نیوتون و افراد دیگر.
در فیلم رمز داوینچی گفته میشود که حقیقت راز عیسی مسیح علیهالسلام، حقیقت جام مقدس و آن مریم مجدلیه است؛ بانویی که به نظر آنها بدکاره بود و سپس با عنایت مسیح، بانویی مقدس شد. بنا به ادعای فیلم، این حقیقت در تمام طول تاریخ، توسط اعضای خانقاه صهیون، زنده نگاه داشته شده است؛ در تابلوها، در موسیقی، در فیلم و در سایر هنرها. این نکته جالب است که یک فیلم هالیوودی است که این مطالب را بیان میکند؛ یعنی به قول برخی، توهم توطئه نیست و دلیل اینکه چرا در این فیلم صریحاً این مطالب را بیان میکنند و دست خودشان را رو میکند، بیان خواهم کرد.
آنان حتی ادعا میکنند که حقیقت این جام مقدس و حقیقت ماجرای مریم مجدلیه را در طول تاریخ برای کودکان در کارتونها نگه داشتهاند؛ مثل کارتونهای والت دیزنی، زیبای خفته، سیندرلا، سفیدبرفی و هفت کوتوله و شیر شاه. همیشه در این کارتونها آدمهایی هستند که قلمرو آنها تسخیر شده است؛ مثلاً سفیدبرفی از قلمرو خودش رانده میشود و به جنگلی میرود و در آنجا زندگی میکند و سیندرلا و زیبای خفته هم همینگونهاند. اینها از قلمرو خودشان دور شدهاند و زمانی باید بهوسیله نیروهای خیر، برگردند و قلمرو خودشان را پس بگیرند؛ مثل شیر شاه.
در برخی از این آثار، همیشه کسی به دنبال مادرش میگردد و این سؤال همیشه در ذهنها بوده که چرا در این کارتونها، همه دنبال مادرشان میگردند و برای من هم این سؤال مطرح بود که چرا همه دنبال یک مادر گمشدهای میگردند؟ بنا به ادعای فیلم، آن مادر گمشده، همان مریم مجدلیه است؛ یعنی در این فیلمها میگویند که ما سعی کردیم این حقیقت راز جام مقدس را در آثار مختلف هنری حفظ کنیم و به نسل آینده انتقال دهیم و حتی موسیقیهایی چون موسیقی اپرای فلوت سحرآمیز بوتزا که دقیقاً اسطورههای یهودی و کابالیستی در آن بیان میشود، ارائه میشوند.
همیشه میگفتند که این نظریه، توطئه است و اینها، اینجوری نیست و هنر برای هنر است و یا هنر برای سرگرمی است و هالیوود برای سرگرمی فیلم میسازد؛ ولی الان خود هالیوودیها میگویند که اینگونه نیست و هرگز اینگونه نبوده است. اسم هری پاتر هم در فیلم رمز داوینچی بهطور مستقیم میآید و گویا هری پاتر هم از جمله آثاری است که برای حفظ آن حقیقت جام مقدس، ساختهشده است. هری پاتر فردی است که از قلمرو خودش دور مانده، حقش را موجود راز آمیز و شروری به نام لرد ولدُمورت، ضایع کرده است و هری به دنبال حق خود با او نبردهایی میکند و در آخرین نبرد، پیروز میشود. از نظر صهیونیستهای مسیحی، ولدُمورت آنتی کرایست یا همان دجال و ضد مسیح است و هری پاتر، کرایست(مسیح) است و هری پاتر کسی است که قرار است دنیا را نجات دهد.
اگر شما به این فیلمها نگاه کنید، میبینید که عبارت «چوزِن وان»، یعنی فرد برگزیده و منتخب یگانه، به کار میرود. در ماتریکس میگویند که نئو، فرد برگزیدهای است و در هری پاتر و جنگ ستارگآن هم قهرمان فیلم را یک برگزیده میدانند که باید این دنیا را نجات دهد. پشتوانه همه این آثار، یک فرضیه است و چیزهایی بهطور غیرمستقیم یا مستقیم به مخاطب القا میشود؛ تا پروژه آخرالزمان سازی غرب، بنا به خواست صهیونیسم، سامان یابد.
شوالیههای معبد – یکی از کارهایی که در معبد سلیمان انجام میشود، جادوی سیاه است که در فیلم هری پاتر هم جادوی سیاه را دیدیم و محفل ققنوس در هری پاتر، همان قضیه شوالیههای معبد است که میخواستند رازی را نگه دارند؛ محفل ققنوس هم همان محفلی است که قرار است هری پاتر آن را محافظت کند.
جرج بوش از آن فیلم دفاع کرد و دقیقاً آرمانهای صلیبی سیاستمداران صهیونیست، در این فیلمها نمایان است و چیزی که در اینجا وجود ندارد، خداست. مقابله با نیروهای خیر و شر و همه چیز، با استفاده از نیروهای انسانی و جادویی است؛ مثل هری پاتر، جنگ ستارگان، ارباب حلقهها یا خیلی فیلمهای دیگر و این چنین است که جادوییسم در خدمت آموزههای یهود، کابالا، انجمن خانقاه صهیون، فراماسونری و صهیونیسم قرار میگیرد؛ چیزی که اکنون دیگر آن را مخفی نمیکنند.
چرا اینها میآیند و صریحاً این مطالب را میگویند و چه شده که حالا آشکار بازی میکنند؟
در فیلم رمز داوینچی گفته میشود که با تغییر هزاره، نوبت به نبرد نهایی میرسد و همه چیز آشکار میشود و این جزء اعتقادات آنهاست. اکنون صد و بیست کانال اوانجلیستی بهشدت در حال فعالیت هستند. اینان معتقدند که ورود به هزاره سوم، یعنی ظهور آرماگدون. اینها در دروازههای بیتالمقدس و قدس شریف، دوربین کار گذاشته آند که قضیه جنگ آرماگدون را فیلمبرداری کنند و همواره توریست به آنجا میبرند و این را بیان میکنند و این اعتقاد در رمز داوینچی هم گفته میشود که با عوض شدن هزاره و با ورود از برج هود به برج حمل، باید اسناد خانقاه صهیون افشا شوند که یک چنین نسلی از عیسی مسیح علیهالسلام وجود دارد که اینها باید آزادیخواه جهان باشند. خوب رمز داوینچی افشاگر این است؛ یعنی خود او دارد دلیل وجودی خودش را بیان میکند و میگوید به این دلیل ساختهشدهام که بگویم چه اتفاقاتی میافتد و باید بیفتد.
در آمریکا مؤسسههایی مثل مؤسسات اکتوان، که مؤسسات فیلمسازی هستند، ایجادشدهاند که دقیقاً به دست اوانجلیستها ایجادشدهاند و قرار است اینها خودشان فیلمهایی بسازند که مستقیماً تبلیغ آرمانهای خودشان را بکنند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که دیگر پردهپوشی و در پرده سخن گفتن کافی است و باید بدون پرده سخن گفت و از این جهت است که هفتاد درصد فیلمهایی که از آن طرف میآیند، فیلمهای غربی آخرالزمانی هستند و همین مایههای جادویی در آنها وجود دارد. یعنی آنتی کرایست ظاهر میشود و مسیح باید با آن مقابله کند و به قول یکی از دوستان سینمای غرب، اکنون آرایش آخرالزمانی گرفته است. این، یک واقعیت است که در همه فیلمهایشان دیده میشود و جادوییسم هم در همین مرتبه، قابل تفسیر و تعبیر است.
نقش اسلام انقلابی در ایران و تشیع را در به وجود آمدن چنین وضعی تا چه حد مؤثر میدانید؟
انقلاب اسلامی ، خیلی محاسبات را در غرب به هم زد و این بحث، بسیار فراتر از بحث جادوگری است. این شاید یکی معلولها باشد. وقتی انقلاب اسلامی به وجود آمد، تمام محاسبات اینها سر همان توسعه اسراییل و به دست آوردن خاورمیانه بزرگ و همان ورد دامینیت که جزء مانیفیست آنهاست و در آن، پروتکل حکمای صهیون است، به همریخت و در نتیجه، این قضیه باعث شد که تجدیدنظرهای اساسی در کارها، سیاستها، انتخابها و در دوستیها و جبههبندیهایشان، ایجاد کنند؛ یعنی با انقلاب اسلامی، خیلی چیزها در دنیا به همریخت و مسیحیان صهیونیست، بعد از انقلاب اسلامی ایران قوت زیادی در آمریکا گرفته آند. اوانجلیستها در دهه هشتاد و نود است که خیلی قدرت گرفته آند و از طریق رسانهها بهطور خیلی قوی، نظراتشان را مطرح میکنند، یعنی تا سالهای قبل از انقلاب، خیلی محدود بودند.
تئوری ساموئل هانتینگتون که جنگ بین تمدن اسلام و غرب بود، در دهه نود، حدود چهار سال پس از انقلاب اسلامی ایران مطرح شد. بعد از انقلاب خیلی مطالب که در زمان شاه نزدیک شدن به آنها مساوی با زندان و اعدام بود، در جامعه و کتابهای علمی ما بهصورت عمیق پیگیری شد؛ بهطوری که الان برخی، اسناد مبنی بر فراماسونر بودن پاپ مطرحشدهاند و با توجه به عمل کرد دستگاه واتیکان، میتوان ادعا کرد که واتیکان درواقع، ابزاری در دست صهیونیستهای مسیحی است. بهطور سنتی صهیونیستها با مسیحیت و اسلام مشکل داشتند و امروزه با فتح مراکز و تغییر افکار مسیحیان، تنها دینی که بهطورجدی در مقابل آنها قرار دارد، اسلام و بهویژه شیعه با مرکزیت ایران هست و برای همین است که شما دشمنان آنان در فیلمها، مسلمانها هستند و مسلمانان، تروریست معرفی میشوند. برای همین است که شیطان را در سرزمین مسلمانها جستوجو میکنند و امام زمان علیهالسلام را آنتی کرایست مینامند و میگویند که در آخرالزمان، ما همه مسلمانان را از بین میبریم. این تفکرات باعث شده که واکنشهای شدیدی در طول سی سال اخیر، نسبت به انقلاب اسلامی و مردم ایران داشته باشند.
لینکهای مرتبط:
سرویسهای اشتراک ویدئو و ترویج فرقههای انحرافی