بهداشت معنوی؛ در میان آموزههای معنوی نوظهور کلیدواژهای خودنمایی میکند با عنوان خدای درون (Inner GOD). با یک جستجوی ساده میتوان به کثرت کاربرد این اصطلاح پی برد. از منظر این جریانها خدا نمادی است از نیروی نامحدود درون، آگاهی نامتناهی درونی و خلاقیت بیحدومرز بشری. در باوری که این جنبشها مروج آن هستند، مفهوم خدا رازی است که با شناخت قدرت بیکران و شعور بیپایان درون انسان کشف میشود.
درونیانگاری حقیقت الهی، ویژگی بارز بسیاری از جریانهای مدعی معنویت در روزگار ماست. «جابهجایی خدا از یک جایگاه «متعالی» و «بیرونی» به یک جایگاه «نازل» و «درونی» در بسیاری از جنبشهای معنویتگرا دیده میشود».
باور به خدای درون و درونیانگاری خداوند، ناشی از این فرض است که باور به خدای متعال چیزی فراتر از یک باور و ایدۀ ذهنی نیست؛ ایدهای که موضوعش یک قدرت و دانایی نامحدود است. بنابراین کسیکه توانسته این ایده را خلق کند و به موضوع نامحدود بیاندیشد، خدای حقیقی و خالق نامحدود است. این نگرش در اندیشههای فوئر باخ (Ludwig Andreas Feuerbach) ریشه دارد. او معتقد بود که «مفهوم خدا چیزی جز فرافکنی خود انسان نیست». او توضیح میدهد که درک ما از خداوند که با آن خدا را میفهمیم و اثبات میکنیم، اینگونه است که حقیقتی نامتناهی را درک میکنیم. «آگاهی از نامتناهی، چیزی جز آگاهی از نامتناهی بودن آگاهی نیست؛ یعنی در آگاهی از نامتناهی، فاعلِ آگاهیْ از نامتناهی بودن ذات خودش آگاهی دارد.» انسان این آگاهی از نامتناهی را از تصور محدودی که از خودش دارد، بزرگتر میبیند و به چیزی بیرون از خودش به نام خدا فرافکنی میکند.
برخی از رهبران نوظهور معنوی دربارۀ علت پیدایش این ایده که خداوند، متعال و فراتر از وجود بشری است، اینطور توضیح میدهند که انسان نمیتوانسته باور کند که چنین قابلیت عظیمی را در خود دارد، ازاینرو در ذهنش موجودی به نام خدا فرض کرده و قابلیت خود را به او فرافکنی کرده است؛ اما جا دارد که ما به این سؤال پاسخ دهیم که چرا بشر جدید دچار چنین تنزلگِرَوی غیرقابل قبولی شده و خودش را دارای پتانسیل خدا شدن میپندارد؟!
زیستن در جامعۀ مدرن انسان را در یک دنیای موهوم نفسانی و خودبنیاد فروبرده است. با سیطرۀ نظام لیبرال-سرمایهداری در جامعۀ مدرن، سلطه بهصورت فریبناکی بر انسانها اعمال میشود، بهطوریکه نفسانیت و خودبنیادی انسان تقویت شده و مردم ارادۀ حاکمان را خواستههای خود میپندارند. طبقۀ سرمایهدار و متنفّذ با تحریک هوس، طمع و ترس، کنترل مردم را به دست گرفته و با تحریک انگیزههای سطحی درونی از طریق تبلیغات و رسانههای متنوع، نخست خواستۀ خود را به هوسهای سطحی و تمایلات اولیه مردم پیوند میزند و بعد مردم را تشویق میکند که برای برآوردن هوسها و تمایلات خود دست به کار شوند.
در جامعۀ سرمایهداری، مردم درحالیکه تابع ارادۀ سلطهگران هستند، میپندارند که مشغول ارضاء امیال و تحقق خواستههای خود هستند. پیامد اولیۀ این سبک زندگی لذت و سرخوشی و پیامد ثانویۀ آن رنج و ناکامی است. همان پیامدهای اولیه مردم را نسبت به تبعیت از هوسها و تحقق خواستههای حقیرانه شرطی کرده است. در چنین شرایطی دعوت به پذیرش اقتدار الهی و متعال، نامناسب و غیرقابلقبول به نظر میرسد. انسانی که برای برآوردن خواستههای اولیه و هوسناکش شرطی شده، معنویت را نیز بهصورت نفسانی میخواهد و خدا را بهصورت خودبنیاد میفهمد و خود را با خدا برابر میانگارد. «در این نگرش نه خدا بالاتر از ما دانسته میشود و نه سنتی که اتوریتهای بر ما داشته باشد. این یکسانطلبی افراطی را باید به تغییرات اقتصادی و اجتماعی در جامعه مدرن و همینطور ایدئولوژیهای رایج ربط داد … که در آن هرگونه اتوریته معرفتی بهموجب اینکه بیرون از من است، اعتبار معرفتی خود را از دست خواهد داد.»
اگرچه ادیان الهی معمولاً خدا را حقیقتی حاضر در همهجا معرفی کردهاند، اما معنویتهای نوپدید با صرفنظر از تعالی الهی، شناخت خود را در نزدیک بودن و حضور او در درون انسان محدود کرده، نوعی تحریف در تعالیم دینی پدیده آوردهاند. از منظر ادیان الهی خداوند هم نزدیک است و هم دور و اعلی مرتبه. او هم در درون ما حضور دارد و ازآنچه در اعماق دلهاست آگاه است و هم محیط بر همهچیز است و علمش همۀ عالم را فراگرفته است. شبهجنبشهای معنوی با فراموش کردن نیمی از خدا، نوعی خدای تحریفشده را تصور میکنند که تنها بخشی از صفات خدای حقیقی را دارد و با این تحریف توانستهاند، مفهومی خودساخته از خدا را درونفکنی کنند و خدا را نمادی از توانمندیهای ناشناخته و اسرارآمیز بشری بدانند.
شبهجنبشهای معنوی علیرغم اینکه اقتدار ادیان و خدای متعال را نمیپذیرند، اما از مفاهیم و آموزههای ادیان استفاده میکنند. ازاینجهت گاهی هیچ مطلب جدیدی در آنها دیده نمیشود. «در معنویت امروز آنچه آشکارا جدید است، غیاب مکرّر و آشکار وجودی متعالی در بیرون از «خود» است.» این تحریف باعث شده است که تفسیر و دلالت بسیاری از مفاهیم و آموزههای دینی در نظر آنها تغییر کند و با وجود مشابهت برخی از الفاظ، برداشتها و باورهای دیگری بهجای آن ارائه گردد.
در این معنویتها هدف الهی و غایت متعالی جای خود را به اهداف شخصی کوچکی داده است که هر کس در درون خودش به جستجوی آن برمیآید. معرفت خداوند که هدف تکامل معنوی در ادیان تصور میشد، امروزه دیگر جایی در رویکرد شبهجنبشهای معنوی ندارد و به قول توماس لاکمن: «جوامع نوین شاهد دگرگونی ژرفی در رویکرد مذهبیاند، بدینسان که از استعلاهای بزرگ که با امور اخروی، زندگی و مرگ سروکار دارند، روی برگردانده و به استعلاهای کوچک زندگی که با تحقق نفس، ابراز وجود و آزادیهای شخصی سروکار دارند، روی آوردهاند.»
تحقق نفس و خود بودگی، هدف نهایی شبهجنبشهای معنوی است که بر مبنای الهیات درونی و بشری، قدرت نامحدودی را به استعدادهای درونی و شخصی انسان نسبت میدهد و خدا را نمادی از همین قابلیتهای درونی و شخصی میداند.
باور به خدای درون بنیادیترین مبنای مشترک در شبهجنبشهای معنوی است که دلالت و فهم بسیاری از تعالیم معنوی را تحت تأثیر قرار میدهد. سایر اصول مشترک شبهجنبشهای معنوی و نیز پیوند معنویت و نظام لیبرال-سرمایهداری بر اساس همین اصل تعریف میشود.
جنبشهای نوپدید معنوی به خصوص جنبش خوددینها (Self-Religions) در مقابل باور ادیان ابراهیمی نسبت به خدای شخصوار توصیه به گوش سپردن به ندای درون فرد میکنند که این ندا همان خدای درون فرد است و هرکس خدا را در یک تجربه شخصی میتواند در درون خود ادراک کند. در این نوع بینش خدا دیگر متعالی نیست و رویکردی تعالیزدایانه را شاهد هستیم.
خدای درون و صورتی جعلی از خدای متعال