بهداشت معنوی؛ سازندگان بازیهای رایانهای در طراحی داستانها و عناصر مختلف این بازیها، از بنمایههای خیالی و واقعی بهره میبرند. آنها با قرار دادن این بنمایهها بهعنوان پس زمینه، سعی میکنند تا روایتی مجذوبکننده را در اختیار کاربران قرار دهند.
یکی از پر مخاطبترین جنبههایی که در بازیهای رایانهای مطرح میشود، پرداخت این بازیها به دنیای ماوراطبیعه و نیروهای مافوق بشری است. در بیشتر بازیهای رایانهای، کاربران میتوانند با استفاده از جادو به مبارزه با دشمنانشان بپردازند یا اینکه به گروه جادویی خاصی بپیوندند و از طریق این گروه، به ابزارها و روشهای قدرتمندتر دست یابند. تقریباً در تمامی بازیها، حتی بازیهایی که شخصیت اصلی در آنها یک جادوگر نیست گروههای جادویی حضور دارند و کاربران با نفرینها و طلسمهای جادویی مختلفی روبر میشوند که باید به کمک راهنماییهایی که از جادوگران دیگر در بازی میگیرند به مبارزه با این طلسمها و نفرینها بپردازند.
سازندگان بازی برای طراحی شخصیتهای جادوگران و نمادها و طلسمهایی که آنها به کار میبرند، معمولا از نمادها و اصطلاحاتی استفاده میکنند که در قرون وسطی بهعنوان جادوی سیاه به کار برده میشدند. این نمادها و تفکرات به خاطر قدیمی و تاریخی بودنشان حس جادویی، مرموز و قدرتمند بودن را به خوبی به کاربران انتقال میدهند.
اما در میان این استفاده از آیینها و نمادهای قدیمی برای نمایش جادو و جادوگری، آیینها و نمادهایی نیز وجود دارند که نه به منظور افزایش حس رمزآلود بودن و جذابیت بازی بلکه برای تبلیغ و ترویج آیینی خاص از آنها استفاده میشود. در این خصوص، محتمل است که برخی سازندگان بازی، خودشان به این آیینهای خاص اعتقاد داشته باشند و یا اینکه فقط در ازای دریافت پول حاضر شوند این تفکرات خاص را در بازی خودشان گنجانده و آن را ترویج دهند.
یکی از تفکراتی که بهطور خاص در میان بازیهای رایانهای حضور دارد و تقریباً میتوان گفت که سرلوحه داستان بیشتر آنها به شمار میرود، تفکرات و آیینهای شیطانپرستی و مبارزه با خداوند است. در این بازیها معمولا انسان بهعنوان موجودی قدرتمند و بر حق معرفی میشود که به دنبال آزادی و نجات نسل خود است و در این راه مجبور است با فرشتگان و خداوند در کنار شیاطین مبارزه کند. در بیشتر این بازیها، انسان به تنهایی باید با هر دو جبهه شیاطین و فرشتگان مبارزه کند و هیچ یار و یاوری به غیر از نسل خود ندارد. در برخی موارد حتی دو جبهه فرشتگان و شیاطین با یکدیگر هم پیمان میشوند و به مبارزه با انسان میپردازند و با کمک یکدیگر سعی میکنند تا انسان را از میان بردارند اما انسان به رغم داشتن نیروهای ماوراطبیعی و جادویی قدرتمند موفق میشود تا تمامی نیروهایی را که بر علیه او ایستادهاند را از بین ببرد و به زندگی ادامه دهد.
این تفکرات که ناشی از خود بنیان پنداشتن انسان و وجود نیرویی خاص در جسم او است، مربوط به جادویی دانستن سرشت انسان است که باعث میشود انسانها بتوانند به راحتی نیروهای مافوق طبیعی خودشان را به کار برند و به مبارزه با موجودات دیگر بپردازند.
یکی از مهمترین شخصیتهایی که باعث شده تا این تفکرات در میان جوامع انسانی شکل بگیرد و حتی مورداستفاده نیز قرار بگیرد، فردی به نام «آلیستر کرولی» (Aleister Crowley)» است که بهعنوان شرورترین مرد جهان شناخته میشود. نام اصلی آلیستر کرولی «ادوارد الکساندر کرولی» (Edward Alexander Crowley) است که در دوازدهم اکتبر ۱۸۷۵ در «وارویکشایر» (Warwickshire) انگستان به دنیا آمد. آلیستر کرولی در خانواده اشرافی انگلیسی به دنیا آمد و پدر او «ادوارد کرولی» نام داشت که فردی مسیحی بود و بهشدت به اعتقاداتش پایبند بود.
آلیستر کرولی پدر، یکی از اعضای اصلی فرقه مذهبی مسیحی «برادران» (Brothers) بود. این فرقه مسیحی معتقد است که تنها یک پیامبر راستین وجود دارد و آن مسیح (ع) است. این فرقه به زیر گروههای فرعی «اپن برترن» (Open Brethren) و «اکسکلوسیو برترن» (Exclusive Brethren) تقسیم میشود. در زیرگروه اپن برترن، اعضا، اعتقاد دارند که تمامی انسانها مساوی هستند و خداوند آنها را برای پرستش خودش آفریده و آنها در شکل یک گروه و با توجه به نصایح انجیل و فرمودههای مسیح به پرستش خداوند میپردازند اما در زیرگروه اکسکلوسیوز برترن، اعضا، بر برتری قوانین انجیل بر تمامی قوانین موجود در جوامع انسانی اعتقاد دارند و باور دارند که فقط آنها هستند که راه رسیدن به رستگاری را می دانند و این وظیفه الهی است که دیگران را به این رستگاری برسانند، حتی اگر خودشان نخواهند. برخلاف زیر گروه اپن برترن که معتقد هستند تمام مسیحیان دارای یک مرتبه هستند و هیچ رهبری میان خودشان بر نمیگزینند، گروه اکسکلوسیو برترن میان اعضایشان مراتب مختلفی را قرار می دهند و بلند مرتبهترین عضو بهعنوان رهبر مذهبی گروه انتخاب میشود. هر دو زیر گروه معتقد هستند که مسیح، ناجی بشر است و انسانها برای رسیدن به رستگاری باید به مسیحیت بپیوندند و در قالب گروههای مذهبی وارد اجتماعات شده و مردم را به مسیحیت دعوت کنند.
کرولی پدر، عضو زیر گروه اکسکلوسیو برترن بود و با پوشیدن لباسهای کشیشان به روستاها و شهرهای اطراف محل زندگیاش میرفت و مردم را به مسیحیت فرا میخواند. او در این سفرهایش پسرش کرولی را نیز میبرد و تلاش زیادی میکرد تا کرولی را به آیین مسیحیت بکشاند. آلیستر کرولی پدر، هر روز عصر مراسم خواندن دعا از روی انجیل را داخل خانه برگزار میکرد و پسرش را مجبور میکرد تا در تمامی این مراسمها شرکت کند. برخلاف اصرارهای پدر، کرولی هیچ علاقهای به شرکت در این مراسم مذهبی نداشت و تا آنجا که میتوانست سعی میکرد در این مراسم شرکت نکند. برخی از تاریخنویسان بر این باورند که یکی از دلایل تنفر آلیستر کرولی از مذهب، همین اصرارهای پدرش در شرکت دادن او در این مراسم مذهبی بوده است.
پس از مرگ کرولی پدر، بر اثر سرطان زبان، مسئولیت نگهداری از کرولی بر عهده مادرش افتاد. کرولی در آن زمان ۱۱ سال داشت و در این سال، رفتارها و آزمایشات خشونتبارش را شروع کرد. مادر آلیستر کرولی «امیلی برتا بیشاپ» (Emily Bertha Bishop) نام داشت و مانند پدرش فردی مذهبی و عضو گروه برادران بود. کرولی رابطه مناسبی با مادرش نداشت و معمولا سعی میکرد کمتر با او در ارتباط باشد. مادر کرولی نیز از رفتارهای خشونت آمیز پسرش وحشت داشت و همواره از کرولی با نام «هیولا» یاد میکرد. کرولی علاقه زیادی به خواندن کتابهای جادویی بهخصوص طلسمها و نفرینهای سیاه داشت و همیشه به تمرین درباره این طلسمها میپرداخت. کرولی در یکی از آزمایشات سعی داشت تا باور سختجان بودن گربه را امتحان کند. بر اساس باورهای قدیمی گفته میشود که گربه دارای ۹ جان است و اگر کسی بخواهد یک گربه را بکشد، باید ۹ بار آن را بکشد. کرولی بر اساس این باور یک گربه را به ۹ روش مختلف میکشد. او ابتدا گردن گربه را میشکند و سپس سوزنهایی را داخل بدن او میکند، سپس او را داخل چاه آب میاندازد تا غرق شود و پس از بیرون آوردنش با چکش بدن او را له میکند و بدن گربه را از پشت بام به حیاط میاندازد. او بدن گربه را از گردن به درخت آویزان می کند و به کمک چاقو آن را تکه تکه میکند و سپس آن را آتش می زند و باقی مانده را در زمین خاک میکند. کرولی با انجام این کارها به این نتیجه میرسد که گربه مطمئنا مرده است. این رفتارها و آزمایشات خشونت بار کرولی باعث شد که مادرش از او وحشت داشته باشد و از او فاصله بگیرد. تنها شدن کرولی باعث شد که او بیشتر به سمت جادوهای سیاه گرایش پیدا کند.
در کنار علاقه شدید کرولی به طلسمها و نفرینهای تاریک، کرولی علاقه زیادی به زجر کشیدن و تنبیه شدن داشت و ترجیح میداد یک زن زیبا او را شلاق بزند. تمایلات انحرافی کرولی باعث شد که در سن ۱۵ سالگی با یکی از خدمتکاران زن خانه، رابطه جنسی داشته باشد و او را مجبور کند تا کرولی را شلاق بزند. رفتارهای جنسی خاص کرولی و آزمایشات وحشیانهای که انجام میداد با گذشت زمان باعث شد تا نام کرولی بهعنوان یکی از جادوگران سیاه مطرح شود و از آنجا که مادرش او را با نام هیولا صدا میکرد پس از مدتی کرولی با نام «هیولای ۶۶۶» (The Beast 666) خوانده شود. عدد ۶۶۶ نمادی از جادوی سیاه و شیطان است که به خاطر رفتارها و جادوهای سیاهی که کرولی به کار میبرد، به او نسبت داده شد. کرولی پس از مرگ مادرش تمام ثروت خانوادگیاش را صرف مطالعات و تحقیقات درباره «جادوهای سیاه» (Black Magic) و آزمایشات وحشیانه کرد و به برگزاری مراسم پرستش شیاطین پرداخت. در این مراسم او با پوشیدن لباس مخصوص به دعاخوانی و احضار ارواح میپرداخت و با این روش توانست یک فرقه مذهبی راهاندازی کند.
در سال ۱۸۹۸، کرولی سفرهای دور دنیای خودش را آغاز کرد تا نظیر پدرش به تبلیغ آیین خود بپردازد. او در این سفرها با مردی به نام «جورج سسیل جونز» (George Cecil Jones) ملاقات کرد. جونز یکی از اعضای فرقه مذهبی «گلدن دان» (Golden Dawn) بود که پس از آشنایی با کرولی، او را با فرقه خودش آشنا کرد. کرولی که شیفته جادوها و عناصر ماورالطبیعه بود، خیلی زود به فرقه گلدن دان علاقهمند شد و حتی برخی از آموزههای آن را نیز تغییر داد. فرقه گلدن دان فرقهای نیمه مذهبی است که اعتقاد به وجود جادو در درون انسان دارد. در این فرقه که پایههای فکری آن بر اساس تفکرات «ماسونی» (Masonic) پایهریزی شده است، اعتقاد به وجود و فرمانروایی نیروهای مافوق طبیعی و جادویی دارد که این نیروها درواقع خالقان و مالکان دنیا هستند و به همین خاطر، اعضای فرقه به تمرین جادو برای فعال کردن این نیروها مبادرت میکردند.
فرقه گلدن دان به خاطر ریشه داشتن در خانوادههای اشرافی انگلیسی از قدرت و ثروت خوبی برخوردار بود و به همین دلیل منابع بسیاری برای تحقیق و مطالعه در اختیار اعضایش قرار داشت. کرولی با عضویت در این گروه، افکار خودش را بیشتر تقویت کرد و حتی برخی از نظراتش را هم در اختیار گلدن دان گذاشت و فرقه پس از بررسیهای متعدد، برخی از این نظرات کرولی را بهعنوان شناختهایی جدید از دنیا و نیروهای جادویی وارد آموزههای فرقه کرد.
در سال ۱۹۰۷ کرولی بهطور جدی مباحث جادوی سیاه و شیطان را مورد مطالعه قرار داد و بیان کرد که آرامشی که در نزد شیطان بدست میآورد در هیچ جای دیگری نمییابد، از این رو بهجای آنکه خداوند را بپرستد به پرستش و شناخت شیطان پرداخت. بعدها کرولی شیطان را بهعنوان دوستی صمیمی یاد میکرد. کرولی به کمک تجربیاتی که در گروه گلدن دان بدست آورده بود و با جمعآوری تمامی اطلاعات مربوط به جادو، فرقهای مذهبی به نام «تِلِّما» (Thelema) را پایهگذاری کرد.
تِلِّما یک آیین مذهبی است که ایدههایش ترکیبی از ایدههای آیینهای «اکیولتیسم» (Occultism)، «یوگا» و «کابالا» است. در این آیین، سه خدا وجود دارد که هرکدام به نحوی سرنوشت دنیا و انسان را رقم میزنند و براساس اعتقادات این آیین، انسانها برای رسیدن به رستگاری باید به پرستش جادو و نیروهای درونی خود روی آورند. سه خدای تِلِّما برگرفته شده از سه خدای مصری و کابالا به نامهای «نویت» (Nuit)، «هادیت» (Hadit) و «را-هور-خویت» (Ra-Hoor-Khuit) هستند. این سه خدا به کمک جادو بر دنیا حکومت میکنند و انسانهایی را بهعنوان نماینده خودشان انتخاب کرده و با واگذار کردن نیروهای جادویی به آنها کمک میکنند تا دیگر انسانها را در راه رسیدن به رستگاری هدایت کنند.
کرولی با تأسیس این مذهب، توانست پیروان بسیاری در نقاط مختلف جهان بدست آورد. کرولی معتقد بود که ارواح از او محافظت میکنند و برای همین بدون اینکه از چیزی بترسد به تبلیغ مذهب جدیدش میپرداخت و با نوشتن کتابها و سخنرانیهای مختلف سعی میکرد تا افراد بیشتری را به دین خودش بکشاند. پس از مدتی، کرولی شروع به انجام آزمایشات مختلفی برای رفتن به دنیای ارواح و گرفتن نیروهای جادویی بیشتری کرد. اولین اقدام کرولی برای رسیدن به دنیای ارواح، استفاده از حشیش و مواد مخدر قدرتمند بود تا به این وسیله، بتواند با دنیای جادویی و مردگان تماس حاصل کند. کرولی به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر بهتدریج به اعتیاد شدید دچار شد. او که به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر بهشدت مریض شده بود، سعی کرد تا راه تازهای برای ارتباط با دنیای مردگان و انجام مراسم جادویی مختلف پیدا کند. در همین زمان بود که کرولی با فرقه «اردو تمپلی اورینتیس» (Ordo Templi Orientis) آشنا شد.
این فرقه بهاصطلاح مذهبی نیز به تمرین طلسمها و جادوهای مختلف میپرداخت اما برخلاف فرقههای دیگر، مراسم آیینیشان به شکلی خاص برگزار میشد. در این فرقه، افراد برای رسیدن به دنیای ارواح و یا به دست گرفتن نیروهای جادویی میبایستی با زنی همسطح خود رابطه جنسی برقرار میکردند و از این طریق به نیروهای عرفانی و جادویی میرسیدند. در این فرقه در اصطلاح به این رابطه جنسی «جادوی سکس» (Sex Magic) اطلاق میشود. اعضای فرقه بر این باورند که آنها با انجام رابطه جنسی با زنی همسطح خود میتوانند دانش و فهم خود را افزایش دهند و از این طریق به درجات بالاتری از عرفان و خودشناسی برسند. کرولی با عضویت در این گروه، آموزهها و مراسم این فرقه را وارد مذهب خودش تِلِّما کرد و حتی در برخی موارد آیینهایی جدید در بحث سکس مجیک ارائه کرد. کرولی که از نظر جنسی یک آزارخواه «مازوخیست» (Masochist) به شمار میرفت و علاقه زیادی به کشیدن درد داشت، همجنسگرایی و مازوخیسم را نیز به آیین سکس مجیک اضافه کرد. کرولی در مراسم سکس مجیک همیشه همراه یک مرد به این عمل میپرداخت و دیگران را نیز به این کار تشویق میکرد. کرولی ۳ روش جدید را به سکس مجیک اضافه کرد. روش اول همان روش ابتدایی فرقه اردو بود که در آن یک مرد و زن همسطح با یکدیگر رابطه جنسی برقرار میکردند تا به دنیای ارواح راه بیابند. در روش دوم و سوم که کرولی آنها را به وجود آورد، افراد میتوانستند با خودارضایی و یا همجنسگرایی، مراسم سکس مجیک را به جای آورند و از این طریق به دنبال رسیدن بهمراتب بالاتری از جادو و عرفان باشند.
کرولی در کنار علاقه خاصش به سکس و جادو، علاقه زیادی به شعر گفتن و داستانسرایی داشت. همچنین کرولی بیشتر وقتش را در سفرهایی به دور دنیا میگذراند؛ اما همیشه بیان میداشت که در سفرهایش میتواند به عرفانهای تازهای بر بخورد و این سفرها در درک بیشتر او نسبت به جادو و طلسمها تأثیر مستقیمی دارد. کرولی به خاطر مصرف بیش از اندازه مواد مخدر، دچار سرطان شد و همچنین به خاطر داشتن سکسهای متعدد در مراسم سکس مجیک به بیماری «گنرهیا» (Gonorhea) مبتلا گردید. کرولی اواخر عمرش را در شهر «آستون کلینتون» (Aston Clinton) واقع در انگلستان گذراند. او به خاطر بیماریهای متعددی که داشت دیگر نمیتوانست در مراسم مختلف شرکت کند و فقط به نگارش کتابهای بهاصطلاح مذهبی میپرداخت. کرولی در کتابهایش تجارب مختلفش در طول زندگی را توصیف کرده و مردم را به گروههای مختلف تقسیمبندی کرده است. او در کتابهایش به توصیف کتابهای مقدس دیگر نظیر قرآن پرداخته و آنها را بیان کننده بخشی از واقعیت معرفی میکند! آلیستر کرولی درباره قوم یهود بیان داشته که: «یهودیان قومی ستم دیده و باهوش هستند که ستمی که بر آنها وارد شده باعث قدرتمندتر شدن آنها گشته است. حالا آنها حقیقت دنیا را میدانند.» کرولی آخرین سالهای عمرش را در خانهای کوچک به سر برد و در انتها در سن ۷۲ سالگی در ۱ دسامبر ۱۹۴۷ بر اثر بیماریهایش مرد.
پس از مرگ کرولی، مذهب تِلِّما و دیگر فرقههایی که کرولی در شکلدهی افکار و مراسم آنها نقش بسزایی داشت به فعالیتهای خود ادامه دادند و تا به امروز افراد بسیاری به این فرقهها پیوستهاند و مراسم جادویی را برگزار میکنند. شعرها و افکار مختلف کرولی در آثار هنری، محصولات فرهنگی و بهخصوص، بازیهای رایانهای مختلف مورداستفاده قرارگرفته است. بسیاری از پیروان فرقههای شیطانپرستی، افکار کرولی را مورد تائید قرار میدهند و او را جانشین «الیفاس لیوای» (Eliphas levy) معرفی میکنند. آلیستر کرولی خودش نیز اعتقاد داشت که او الیفاس است که دوباره متولد شده، چرا که لیوای درست در زمان تولد کرولی فوت کرد و بسیاری بر این اعتقادند که روح لیوای در کالبد کرولی دوباره زنده شده است. الیفاس لیوای یکی از آخرین «تمپلار»های (Templar) معبد به شمار میرود و کسی است که «بافومت» (Baphomet) را به شهرت رسانده است. تمپلارها اولین فرقهای هستند که برای اولین بار، در میانه جنگهای صلیبی به وجود آمدند و نماد پرستششان موجودی به نام بافومت بود. بافومت موجودی عجیبالخلقه است که دارای سر یک بز و بدنش ترکیبی از بدن مرد و زن است. لیوای، اولین کسی بود که پس از اختراع بافومت، تصویری مدرن از این موجود خیالی را به تصویر کشید تا پرستش این موجود شیطانی برای پیروانش قابل تصورتر شود. بافومت، امروزه بهعنوان نمادی از خداوند (شیطان اعظم از دید شیطانپرستان) به کار برده میشود و تمپلارها معتقد هستند که سرنوشت دنیا به دستان این موجود عجیب است. پس از طراحی بافومت توسط لیوای، کاربرد بافومت میان فرقههای مختلف افزایش یافت و تقریباً نماد آن بهعنوان نمادی مشترک میان تمامی فرقههای شیطانپرستی مطرح شد. کرولی نیز از این نماد بهعنوان خداوند جادو استفاده میکرد و در تمامی مراسمهایش مجسمه بافومت را بهعنوان ناظر بر اعمالش با خود میبرد. کرولی از آنجا که خود را لیوای دوم میدانست همیشه سعی میکرد ارادت ویژه خودش را به بافومت نشان دهد.
کرولی به خاطر تأثیراتی که در جهان در قالب فرقههای مختلف گذاشته از شهرت بالایی برخوردار است و این شهرت باعث شده تا افکارش در میان پیروانش ستوده شود، از این رو بسیاری از طرفدارانش، افکار و نمادهای او را در آثارشان به کار میبرند. متعاقباً امروزه افکار و مفاهیم کرولی درباره جادو و شیطانپرستی بهطور خاص در بازیهای رایانهای نیز به کار برده میشوند. حتی در برخی بازیها، شخصیت آلیستر کرولی بهعنوان یکی از شخصیتهای مطرح شیطانپرستی یا جادوگری معرفی میشود. بهعنوان مثال، میتوان به سری بازی «شین مگامی تنسی» (Shin Megami Tensei) اشاره کرد که در آن شخصیت جادوگری به نام آلیستر کرولی معرفی میشود که بهعنوان جادوگری قدرتمند در سر راه شخصیتهای اصلی قرار میگیرد. شخصیت طراحی شده کرولی در این بازی به بیان افکار کرولی میپردازد و به شکلی، نوعی تبلیغ برای کرولی به شمار میرود.
کرولی همچنین در سری بازی «پرسونا» (Persona) نیز حضور داشت و در آنجا هم بهعنوان فردی روشنفکر و جادوگر، نمایش داده میشد. در کنار حضور شخصیت آلیستر کرولی در بازیهای رایانهای، نمادهایی که وی برای مراسمش از آنها استفاده میکرد نیز به خاطر پرطرفدار بودنشان در برخی بازیهای رایانهای مورداستفاده قرار میگیرند. مهمترین نمادی که کرولی در معرفی کردن آن بیشترین تلاش را میکرد، نماد بافومت بود. کرولی در کنار دیگران باور داشت که او جانشین لیوای است، به همین خاطر همانند لیوای سعی داشت تا استفاده از نماد بافومت را در جامعه افزایش دهد. به همین دلیل طرفداران او نیز از نماد بافومت در بازیها و سریالهای تلویزیونی استفاده میکنند. نماد بافومت بهعنوان خداوند جادو در بازیهای «دویل سوروایور» (Devil Survivor) و «بایندینگ آیزک» (The Binding Isaac) استفاده شد. همچنین نماد «پنتاگرام» (Pentagram) که ستارهای پنج پر است بهعنوان یکی از نمادهایی که کرولی در مراسمش استفاده میکرد حضور پر رنگی در بازیهای رایانهای بهعنوان نمادی از قدرت و جادو دارد. بهطور مثال این نماد در بازیهایی مانند «جریکو» (Jericho)، «گیلد وارز» (Guild Wars)، «یستردی» (Yesterday) و «ومپایرز» (Vampires) بهعنوان نمادی از قدرت و جادو به کار برده شده است.
منبع: فرقهنیوز
لینکهای مرتبط:
آئین شیطانپرستی و انواع شیطانگرایی